گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552
گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552

رابطه سبک های اسنادی با سلامت روان

واکنش اشخاص به موقعیت ها متاثر از برداشت ها و ارزیابی شناختی آن ها از آن موقعیت هاست. از این رو نظریه ای که در دو دهه اخیر مورد توجه قرار گرفته سبک یا شیوه های تبیین افراد از رویدادهای تنش زاست که می توانند نقش مهمی در سلامت روانی داشته باشند.


سبک اسنادی یا سبک تبیین ، عبارت از تفسیری است که افراد از علل وقایع محیطی در ذهن خود تصور می کنند؛ مثلا فردی در واکنش به یک اتفاق ناگوار ممکن است آن را به بخت و اقبال شوم خود نسبت بدهد« یعنی از سبک درونی، کلی و پایدار در واکنش به پدیده های ناگوار استفاده کند «نویسنده».


سلیگمن از پیشگامان کاربرد سبک اسنادی در بهداشت روانی به ویژه افسردگی است که در زمینه رابطه سبک اسنادی و افسردگی دو مقوله را مطرح می سازد. ا- سبک اسنادی بدبینانه یعنی اسناد رویدادهای منفی زندگی به عوامل درونی، که افسردگی را در پی دارد. 2- سبک اسناد خوش بینانه که عبارت است از اسناد رویدادهای مثبت به عوامل درونی؛ این سبک اسنادی زمینه ساز شادمانی است.


اسناد رویدادهای منفی به علل درونی، با ثبات وکلی«مثال: من اصولا آدم کم شانسی هستم.» و اسناد رویدادهای مثبت به علل بیرونی، و اختصاصی« مثال: حتما اشتباهی صورت گرفته که این جایزه را به من داده اند»، نوعی شیوه اسنادی ناسازگارانه است و همین اسنادهای ناسازگارانه و یا به بیان دیگر اسنادهای بدبینانه است که با مشکلات روان شناختی و بدنی همراه است.


آبرامسون، سلیگمن و تیزدل(1978) بر پایه نظریه درماندگی آموخته شده سبک تبیین افراد از رویدادها را بررسی نموده و دریافتند که گروهی علت رویدادها را به خود« سبک تبیین درونی» و گروهی به شرایط، موقعیت ها و سایر افراد« سبک تبیین بیرونی» نسبت می دهند. از سویی این رویدادها را در تمام زندگی خود موثر می دانند«سبک تبیین کلی» و یا محدود به همان موقعیت در نظر می گیرند«سبک تبیین اختصاصی».


آبلا و زاچاری (1999) در بررسی های خود پیرامون افسردگی دریافتند که کودکان افسرده بیشتر گرایش به 1- نسبت دادن رویدادهای منفی به علل پایدار و کلی، 2- فاجعه آمیز دانستن پیامدهای رخدادهای منفی و 3 – داشتن احساس پریشانی و آشفتگی پس از یک رویدادمنفی دارند.


دوا(1994) نیز ارزش پیش بینی کنندگی سبک اسناد و عواطف منفی را در پیش بینی سلامت جسمانی و هیجانی بررسی نمود و دریافت که عواطف اهمیت زیادی در پیش بینی سلامت افراد دارند. همچنین اسنادهای کلی برای رویدادهای منفی و شیوه اسنا ی به طور کامل، برای رویدادهای منفی بهترین پیش بینی کننده بهداشت روانی و جسمانی افراد بودند.


شوارتز، کاسلو، سیلی و لوینسوهن(2000) در بررسی 841 نوجوان دریافتند که نوع سبک اسناد با متغیرهای مرتبط با افسردگی« مانند احتمال خودکشی و کارکرد شناختی» در ارتباط می باشد. همچنین این پژوهشگران نشان دادند که تغییر در سبک اسناد می تواند علایم روان شناختی آزمودنی ها رانیز تغییر دهد.


منبع: مجله روانپزشکی و روان شناسی بالینی ایران، سال سیزدهم، شماره 2، تابستان 1386، ص 181 - 173

رابطه سبک های ارتباطی با سلامت روان

منظور از سبک های ارتباطی ، شیوه هایی رفتاری است که افراد در روابط خود  با دیگران از آن ها استفاده می کنند. در یک دسته بندی کلی می توان از 3 سبک مختلف ارتباطی نام برد:  1 – سبک ارتباطی منفعلانه 2 – سبک ارتباطی پرخاشگرانه 3 – سبک ارتباطی قاطعانه یا اصطلاحا جرات مندانه.


ویژگی عمده و اصلی افرادی که در روابط   بین فردی خود از سبک ارتباطی منفعلانه استفاده می کنند این است که وقتی کسی حقوقشان را زیر پا گذاشت نمی نوانند به شایستگی از حق خود دفاع کنند. این افراد نسبت به خود و دیگران  معمولا احساس خوبی ندارند. ناکافی بودن و یا عدم  برقراری تماس چشمی ، صدای پایین و لرزان ، شانه های پایین افتاده، جویدن لبها و احساس شرم و خجالت بیجا در زمان گفتگو با دیگران، از جمله دیگر ویژگی های این افراد است.


این افراد همچنین خواسته ها، احساسات و افکار خود را بر زبان نمی آورند و بر این باورند که آدم های کم شانسی بوده  و سرنوشت آن ها این طور رقم خورده  که دیگران حقشان را پایمال کنند.  ویژگی اصلی افراد با سبک ارتباطی پرخاشگرانه ، این است که معمولا خود را حق به جانب دانسته ، در مقابل دیگران حالت دفاعی  داشته و از این رو به سایرین چه به لحاظ کلامی و چه به لحاظ فیزیکی حمله ور می شوند، در مسایل مختلف معمولا دیگران را مقصر دانسته و آن ها را مورد تمسخر قرار می دهند،  در مباحثات اجازه صحبت کردن به دیگران را نمی دهند و سعی دارند همواره حرف خود را به کرسی بنشانند.


آن ها همچنین در برابر انتقادات دیگران زود از کوره در رفته و در زمان عصبانیت کنترل خویش را از دست داده و نسبت به طرف مقابل خود به شکل کاملا بی ملاحظه حرمت شکنی می کنند.


بلندی صدای افراد پرخاشگر به شکل بارز از حد معمول بالاتر است طوریکه باعث ایجاد احساس نامطلوب در طرف مقابل خود می شود، موقع صحبت کردن با دیگران نیز به طور مرتب و آگاهانه حرف آن ها  را قطع می کنند. در سبک ارتباطی قاطعانه « جرات مندانه»  بر عکس دو حالت اول حقی از کسی ضایع نمی شود .


افراد جرات مند هم برای خود ارزش و احترام قائلند و هم برای دیگران. آن ها سلطه پذیر و یا سلطه گر نیستند، نه به دیگران زور گفته و نه زیر بار زور می روند، هم خودشان را دوست دارند و هم دیگران را. معمولا خواسته غیر منطقی از دیگران ندارند همچنین  در مقابل خواسته های غیر منطقی دیگران نیز به شکل احترام آمیز و البته با شهامت و قاطعیت« نه» می گویند.


داشتن سبک ارتیاطی منفعلانه در روابط فرد با دیگران باعث ایجاد انواع و اقسام مسائل جسمی و روانی از قبیل غمگینی، افسردگی ، اضطراب ، دردهای عصبی و سایر اختلالات جسمی و روان شناختی می گردد. این شیوه ارتباطی همچنین باعث ایجاد کینه و نفرت در دل فرد نسبت به افرادی می گردد که احساس می کنند حقشان را آن ها پایمال کرده اند.


افرادی هم  که در روابط خود با دیگران از سبک ارتباطی پرخاشگرانه استفاده می کنند و اصطلاحا پرخاشگر هستند نسبت به دیگران بیشتر در معرض  بیماری های قلبی – عروقی قرار داشته و فشار خون بالاتری دارند. همچنین احتمال بروز سکته قلبی و مغزی در آن ها نسبت به سایرین بیشتر است.همچنین بسیاری از جرائم اجتماعی و خشونت و قتل و غارت ها به دلیل وجود همین سبک ارتباطی می باشد.

بر خلاف  دو حالت منفعلانه و پرخاشگرانه که هر یک به طریقی باعث ایجاد مشکلات مختلف فردی و اجتماعی برای افراد می شود، سبک ارتباطی جرات مندانه باعث شادابی و حفظ سلامت روان می شود.


تحقیقات مختلف دانشگاهی و همچنین تجربیات کلینیکی نیز نشان داده که آموزش سبک ارتباطی جرات مندانه به مراجعان نه تنها باعث حل شدن  بسیاری از مسائل فردی ، خانوادگی  و اجتماعی آن ها شده بلکه در ایجاد شادابی و بهبود روابط بین فردی آن ها نیز تاثیر به سزایی داشته است.

لازم به یادآوری است که  آموزش سبک های ارتباطی یکی از مباحث است که روان شناسان و مشاوران جهت بالابردن سطح بهداشت و سلامت روان مراجعان خوداز آن استفاده می کنند.

تاثیر افسردگی و اضطراب حاملگی بر رشد و تکامل جنین

دوران بارداری با تغییرات جسمانی و روان شناختی در زنان باردار همراه است. این پدیده در زنان نخست زا با شدت بیشتری همراه است زیرا آن ها برای بار اول با این تغییرات مواجه می شوند.

مادران باردار به دلیل رویارویی با نگرانی در باره وضعیت جنین، ترس از زایمان، کاهش فعالیت های روزمره، مواظبت افراطی و تغییرات ظاهری دچار اضطراب و ترس می شوند.

در حقیقت تجارب درون رحمی می تواند بر جنین اثر زیادی بگذارد؛ حتی این تاثیر می تواند بر تحول بعد از زایمان تا بزرگسالی ادامه داشته باشد.

با توجه به گزارش سازمان جهانی بهداشت، اختلالات روانی از علل عمده بیماری در زنان 15 تا 44 ساله است. این شرایط در زنان باردار ممکن است بر نوزادان تاثیرگذار باشد. بیش از 54 درصد از زنان باردار برخی از علایم اضطراب و بیش از 37 درصد آن ها علایم افسردگی را در دوره بارداری داشته اند.

اضطراب بارداری و زایمان ، در ابتلای کودک به اسکیزوفرنی و اختلالات عاطفی در آینده ، ابتلا به اوتیسم و تنگی نفس در دوره نوزادی نیز نقش دارد. رابطه مستقیمی بین اضطراب مادر و ناهنجاری های تکامل مغز جنین و دیسترس جنین وجود دارد و با کاهش تکامل ذهنی تا 2 سالگی همراه است. همچنین اضطراب قبل از زایمان مادر ، در بدخوابی نوزاد و مشکلات رفتاری دوران اولیه کودکی اثرگذار است. در خصوص اهمیت بهداشت روان دوره بارداری قابل ذکر است که ریشه دلبستگی ضعیف والد – کودک به هنگام افسردگی پس از زایمان، در دوره بارداری نهفته است.

میزان افسردگی در حین بارداری بر اساس معیارهای تشخیصی به کار رفته و جمعیت مورد مطالعه از 10 تا 30 درصد تغییر می کند. در یک مطالعه شیوع افسردگی حین بارداری ، 45 درصد و در مطالعه دیگری در ایران این میزان 6/30 درصد گزارش شده است. لازم به ذکر است که هیچ یک از زنان مورد مطالعه برای رفع این اختلال تحت درمان و مراقبت قرار نداشتند. همچنین با توجه به شیوع 64 درصد اختلالات اضطرابی در بارداری در ایران، مشکلات روانی همچنان موضوع مهمی در بهداشت زنان به شمار می آید.

افسردگی در دوره بارداری می تواند منجر به عدم توجه به خود و در نتیجه تغذیه ناکافی ، مصرف سیگار، مصرف دارو و عدم مراقبت کافی دوره بارداری شود و خطر ابتلا به افسردگی پس از زایمان را افزایش دهد و در موارد نادر، خودکشی را به دنبال دارد.
 

محققان جهت درمان اختلالات دوره بارداری ترکیب متفاوتی از مداخلات روان شناختی را به کار برده اند. یکی از این مطالعات اثربخشی مداخله التقاطی بر کاهش افسردگی دوره بارداری است که تاثیر آن به گونه ای به اثبات رسیده است. نتایج پژوهشGuido و همکاران( 2011) نشان داد که مدیریت استرس شناختی – رفتاری پیش از تولد، بر سطح کورتیزول بزاقی ( به عنوان علامتی از میزان استرس) مادران و نوزادان آن ها اثرگذار است و در نتیجه مشکلات مربوط به بهداشت روان مادران و نوزادان را در آینده کاهش می دهد.
 

فاتحی زاده و همکاران ، در پژوهش خود نشان دادند که ارائه مشاوره به شیوه زوج درمانی رفتاری، افسردگی دوره بارداری را به میزان قابل توجهی کاهش می دهد. نتایج پژوهشAustin و همکاران(2008)، نیز نشان داد که گروه درمانی شناختی – رفتاری در دوره بارداری بر پیشگیری از اضطراب و افسردگی پس از زایمان موثر است. همچنین نتایج پژوهش حسینی نسب و همکاران، نشان داد که آموزش مطالب تئوری و تکنیک های عملی به مادران موجب افزایش اعتماد به نفس و کاهش ترس و اضطراب آنان می شود و محیط آرام و حمایت کننده ای را درکل دوره بارداری و زایمان ایجاد می کند.


از آنجا که مطابق تحقیقات انجام شده اضطراب مهم ترین عامل در میزان درد و سازگاری مادران با درد است، بنابراین کاهش اضطراب ، موجب افزایش همکاری و سازگاری آن ها می شود و موجب درد کمتر و دوره زایمان کوتاه تر در افراد آموزش دیده می گردد.

نتایج تحقیقات انجام شده حاکی از آن است که تنش ها و فشارهای روانی مادران باردار تاثیر عمیقی بر نوزادان آن ها خواهد داشت و مسیر رشد و تحول آن ها را به کلی منحرف می سازد. بنابراین بارداری و زایمان به عنوان یک بحران در زندگی زنان محسوب می شود و توجه به این پدیده فیزیولوژیک از اهمیت خاصی برخوردار است.

امروزه در مراکز بهداشتی – درمانی کشور، مراقبت های دوران بارداری تنها به مراقبت های جسمی محدود است و بهداشت روان مادران به دست فراموشی سپرده شده است؛ در حالی که سلامت جسم در گرو سلامت روان و سلامتی روان مادر، ضامن سلامت خانواده و فرزندی است که به زودی متولد خواهد شد.

نتایج پژوهش کارآموزیان و عسکری زاده (1392) و سایر پژوهش های انجام شده در این زمینه نشان دادند که درمان های روان شناختی در بهبود اضطراب و افسردگی بارداری نقش بسزایی دارند. آموزش مدیریت استرس علاوه بر تعدیل سطح احساسات و عواطف درونی سبب جلب حمایت اجتماعی و کاهش مشکلات روانی می گردد. بر این اساس همکاری متخصصان زنان و مامایی با متخصصان حوزه روانپزشکی و روان شناسی در درمان این دو اختلال ( اضطراب و افسردگی) می تواند به شرایط مطلوب زنان در دوره بارداری کمک کند.

 

منبع : مجله دانشگاه علوم پزشکی کرمان، دوره بیستم، شماره 6، 1392، ص 621 -606

 

افسردگی اساسی

افسردگی، دومین اختلال شایع روان شناختی است که سالیانه در سراسر جهان حدود 100 میلیون نفر به آن مبتلا می شوند. تحقیقات انجام شده در ایران نیز نشانگر شیوع نسبتا بالای افسردگی در جامعه ایرانی است. بعضی از مولفین بر این باورند که افسردگی در طول 50 سال گذشته به طور مرتب افزایش یافته و در عین حال، سن شروع آن نیز کاهش یافته است. پیش بینی می شود این اختلال از لحاظ فراوانی ( بعد از اختلالات قلبی – عروقی) در سال 2020 در مرتبه دوم بیماری های وخیم قرار گیرد . 

امروزه حدود 450 میلیون نفر از مردم دنیا از یک بیماری روانی یا رفتاری رنج می برند و بیش از 150 میلیون نفر از مردم دنیا در هر برهه از زمان از افسردگی رنج می برند. آمار شیوع افسردگی در بین مردان 15 – 10 درصد و در بین زنان 25 – 15 درصد گزارش شده است. هم چنین افسردگی در بین همه بیماری های جسمی و روانی در بین زنان 45 – 15 سال شایعترین بیماری شناخته شده است و در بین بیماری های عصبی و روانی، شایع ترین بیماری شناخته شده است« حدود 20 درصد».

 مطالعات انجام شده بر روی گروه های دانشجویی نیز نشان می دهد که 78 درصد از دانشجویان دانشگاه ها از بعضی از نشانه های افسردگی رنج می برند و 46 درصد آن ها تا اندازه ای دچار افسردگی شدید هستند که نیاز به خدمات تخصصی دارند.

ممکن است دلایل مختلفی برای افزایش شیوع و کاهش سن شروع وجود داشته باشد. شاید یکی از دلایل عمده، وجود چالش های فراوان فراروی افراد جوان و فقدان ساخت های حمایتی قدیمی و سنتی در دنیای مدرن امروزی است.

همچنین نتایج پژوهش ها حکایت از آن دارد که افسردگی در زنان دو برابر مردان دیده می شود و شیوع آن به ویژه در افراد 45 – 15 ساله در حال افزایش است. چندین عامل اجتماعی با بالاتر بودن شیوع افسردگی در زنان ارتباط داده شده اند که شامل رویدادهای منفی زندگی، فقدان حمایت اجتماعی، روابط منفی بین فردی، حوادث رشدی مثل سختی ها و ناملایمات دوره کودکی مثل از دست دادن والدین به دلیل مرگ یا طلاق، مورد سوء استفاده جنسی یا فیزیکی قرار گرفتن و سبک های ضعیف والدینی مثل طرد کردن، عدم محبت، حمایت یا انتقاد بیش از اندازه که موجب مشکلات بین فردی در دوره کودکی می شوند.

شواهدی وجود دارد که فقدان حمایت اجتماعی و عدم صمیمیت با افراد مهم زندگی، نقش مهمی در شکل گیری افسردگی ایفا می کند. پژوهش های متعددی ارتباط ثابتی را بین افسردگی و ناهماهنگی زناشویی نشان داده اند. زوج هایی که یکی از آنان افسرده است، غالبا ارتباط آشفته ای را تجربه می کنند. به علاوه ازدواج های ناهماهنگ عامل خطری برای افسردگی است، در مقابل رضایت زناشویی با کاهش خطر ابتلا به افسردگی همراه است. همسرانی که اختلاف دارند، افسرده تر هستند، رفتاری خصمانه تر و خلقی مضطرب تر دارند.

نتایج پژوهش شمسائی و همکاران(1387) نشان داد که هر سه روش دارودرمانی، شناخت درمانی و شناخت درمانی توام با دارودرمانی، در درمان افسردگی موثر هستند؛ اما در مقایسه با یکدیگر، روش شناخت درمانی توام با دارودرمانی، از دو روش دیگر موثرتر می باشد.

بررسی های دیگری نشان داده اند که شناخت درمانی بک از درمان های تایید شده برای افسردگی است و سودمندی آن در چند بررسی گزارش شده است. در این بررسی ها اثر درمانی آن را با داروهای ضد افسردگی برابر و یا برتر از آن گزارش نموده اند . این روش در پیشگیری از عود اختلال نیز کارایی دارد. تحقیقات نشان می دهد که درمان شناختی موثرتر از روان درمانی حمایتی و روان درمانی تحلیلی است..

شناخت درمانی که آئرون بک پدیدآورنده آن است بر دگرگونی های شناختی که فرض می شود در شکل گیری اختلال افسردگی نقش داشته باشد، متمرکز است.

هدف شناخت درمانی رفع دوره های افسردگی و پیشگیری از عود آن ها از طریق شناسایی شناخت های منفی، ایجاد روش های اندیشیدن متفاوت و انعطاف پذیر و مثبت و تمرین پاسخ های شناختی و رفتاری است.

اکثر مطالعات نشان داده اند شناخت درمانی از نظر تاثیر با دارودرمانی برابر است و با اثرات جانبی کمتری نسبت به دارودرمانی همراه است و ضمنا پیگیری آن نیز بهتر انجام می گیرد. همچنین در پژوهشی این نتیجه به دست آمد که پاسخ دهندگان به دارودرمانی نسبت به پاسخ دهندگان به شناخت درمانی ، پس از تکمیل دوره درمانی به احتمال دو برابر در معرض عود مجدد قرار دارند.

همچنین در مورد اثربخشی مداخلات درمانی برای افسردگی نتایج پژوهش های انجام شده توسط ماینورس و همکاران و شوبرگ و دیگران نشان داده است که درصد فروکش کردن بیماری پس از 8 – 3 ماه با داروهای ضد افسردگی سه حلقوی 52 – 48 درصد و روان درمانی ( شناختی یا بین فردی) 60 – 48 درصد بوده است.

منابع :
1 ) مجله علوم رفتاری، دوره 4، شماره 1، بهار 1389، صفحات 21 – 17
2 ) مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی – درمانی همدان، دوره پانزدهم، شماره1، بهار 1387، شماره مسلسل 47، ص 21 – 16
3 ) مجله تازه های علوم شناختی، سال 8، شماره 2، 1385، ص 12– 20

 

وسواس

وسواس عبارت است از افکار، تصاویر ذهنی و یا تکانه های ناخودآگاه، مزاحم و تکرار شونده ای که بدون خواست و اراده خود فرد به ذهن وی وارد شده و درجاتی از اضطراب را در وی برمی انگیزد. و اجبار عبارت است از رفتارها یا اصطلاحا آیین مندی هایی که شخص دچار وسواس با اختیارخود و آگاهانه جهت رها شدن از اضطراب ناشی از وسواس انجام می دهد. شدت وسواس به این بستگی دارد که این اختلال تا چه حد در زندگی فردی، خانوادگی و یا اجتماعی فرد تداخل ایجاد کرده باشد.


تشخیص اختلال وسواس در صورتی گذاشته می شود که حالت های یاد شده حد اقل به مدت 6 ماه دوام داشته باشد و با زندگی فردی و اجتماعی فرد تداخل پیدا کرده باشد یعنی باعث افت عملکرد فردی و یا اجتماعی وی شده باشد.

افکار وسواسی موضوعاتی از قبیل آلودگی، نظم و ترتیب، امور جنسی، آسیب به خود یا دیگران، امور مذهبی، مرگ و یا رفتار غیر قابل قبول از لحاظ اجتماعی را در بر می گیرد. مثلا این فکر به ذهن فرد وارد می شود که: «نکند با چاقویی که جهت خورد کردن سبزی در اختیار دارم به فرزندم آسیب برسانم» یا « نکند موقعی که در فلان کوچه که با ماشینم به سمت چپ چرخیدم کسی را زیر گرفته باشم» یا « نکند چنانچه وسایل خانه به شکل خاصی چیده نشود اتفاق ناگواری برای خودم یا سایر بستگانم بیفتد».

چنانچه ملاحظه می فرمایید نگرانی که ویژگی عمده وسواس است در همه این افکار به چشم می خورد. همانطور که بیان شد وارد شدن این افکاربه ذهن فرد وی را آشفته ساخته و نشانه هایی از قبیل طپش قلب، سرگیجه، اختلال در تمرکز و حافظه، تعریق، احساس خفگی،بی خوابی، سردرد، حالت تهوع و سایر نشانه های اضطراب به وی دست می دهد و از آنجایی که تجربه نمودن این حالت ها برای فرد ناخوشایند و آزاردهنده است، به هر ترتیب شده می خواهد از این نگرانی ها رها شود؛ از این رو فرد ممکن است به شکل نا آشکار« در ذهن خود» و یا به صورت آشکار«با انجام دادن رفتارهای خاصی» جهت از بین بردن این دلشورگی اقداماتی انجام دهد « یعنی اجبار»؛ مثلا فردی که فکر تصادف و کشته شدن فرزندش که در حال مسافرت است به ذهنش وارد می شود و از این فکر دچار اضطراب می شود ممکن است جهت خنثی سازی فکر یاد شده و کاستن و یا از بین بردن اضطراب ایجاد شده به صحنه ای فکر کند که فرزندش زنده است و در حال تفریح می باشد و یا فردی که افکار مربوط به آسیب رساندن به نوزاد خود دارد ممکن است به صورت آشکار تمام وسایلی را که ممکن است با آن ها به فرزندش آسیب برساند را جایی قرار دهد که به آن ها دسترسی نداشته باشد و یا از همسرش بخواهد که زمان استفاده از چاقو حواسش به وی باشد که آسیبی به کسی نرساند.

بدین ترتیب وسواس ها دو دسته هستند ؛ وسواس های بدون رفتارهای اجباری آشکار که اصطلاحا به آن ها اندیشناکی های وسواسی می گویند و وسواس های دارای رفتارهای اجباری آشکار که به آن ها آیین مندی های وسواسی گفته می شودکه البته درمان هر گروه با یکدیگر تفاوت دارد.

به طور کلی افراد وسواسی به سه طریق سعی می کنند خود را از شر افکار آزاردهنده خود رها نمایند:

یکی دوری از موقعیت ها یی که برانگیزنده افکار وسواسی محسوب می شوند که اصطلاحا به آن اجتناب می گویند؛ مثلا فرد سعی می کند از دست دادن با افرادی که فکر می کند آلودگی دارند خودداری می کند؛

در روش دوم که اصطلاحا پاک گردانی نامیده می شود در صورتی اتفاق می افتد که اجتناب ممکن نیست مثلا فرد تحت شرایطی مجبور می شود با فردی که احتمال آلوده بودن می دهد دست می هد وی ممکن است چندین بار و با روش های خاصی دست هایش را بشوید.

روش سومی که وسواسی ها جهت غلبه بر افکار وسواسی خود به آن دست می زنند وارسی است؛ در این روش فرد جهت اطمینان یافتن از این که خطری «از جمله آلودگی یا خطر به سرقت رفتن وسایل منزل» وی یا دیگران را تهدید نمی کند مرتب محیط پیرامون را چک می کند مثلا قبل از خروج از منزل چندین مرتبه قفل درب را بررسی می کند. بیماری وسواس علاوه برتاثیرات نامطلوبی که بر شخص مبتلا از جمله ضعف قوای روانی می گذارد باعث ایجاد محدودیت هایی در روابط خانوادگی و اجتماعی وی می شود.

در بحث درمان اختلالات روانپزشکی، روش های گوناگون وجود دارد که از جمله میتوان به دارودرمانی ، روانکاوی کلاسیک فروید، روان درمانی فردی آدلر، روان درمانی مراجع – محوری راجرز، رفتاردرمانی، شناخت درمانی، رفتاردرمانی شناختی و ... اشاره کرد.

در درمان وسواس، هم دارودرمانی و هم روان درمانی کاربرد دارد؛ درمان دارویی منحصرا توسط روانپزشکان و روان درمانی که از طریق گفتگو می باشد بطور عمده توسط روان شناسان بالینی انجام می شود .

پژوهش ها بیانگر این واقعیت است که در درمان وسواس رفتاردرمانی شناختی از سایر روش های روان درمانی موثرتر بوده و در واقع در بسیاری از متون آموزشی بعنوان درمان انتخابی معرفی شده است.

همچنین در پاره ای از پژوهش ها، اثرات بهبودی آن، به مراتب ماندگارتر از دارو درمانی تشخیص داده شده است. قابل توجه این که، چنانچه روش درمانی شناختی – رفتاری با درمان دارویی همراه شود، تاثیرات به مراتب بهتر از هریک از درمان های یاد شده به تنهایی خواهد داشت.

رفتاردرمانی شناختی نوعی درمان است که در آن برتکالیف خانگی و نقش بیمار در فرایند روان درمانی تاکید فراوان داشته و شخص بیمار در تمام مراحل ارزیابی و درمان، به صورت فعال با روان شناس بالینی همکاری دارد.

در این نوع روان درمانی پس از انجام مصاحبه تشخیصی توسط درمانگر« به منظور تشخیص قطعی وسواس و بررسی اختلالات احتمالی همراه به ویژه وجود یا عدم وجود افسردگی» و ارزیابی تناسب درمان،«به منظور تشخیص اینکه آیا بیمار مورد نظر کاندیدای مناسبی برای این نوع درمان هست یا نه»، یک ارزیابی جامع و کامل از مسایل بیمار و جزییات افکار وسواسی و موقعیت های برانگیزان این افکار و اقداماتی که بیمار جهت رفع اضطراب ناشی از افکار وسواسی انجام می دهد صورت می گیرد. سپس درمانگر بیمار را با منطق و فرایند درمان به طور کامل آشنا می کند.

جلسات درمانی ابتدا در کلینیک شروع شده و پس از ملاحظه پیشرفت هایی فرایند درمان به موقعیت های خارج از کلینیک تعمیم داده می شود.

در درمان شناختی – رفتاری عقیده بر این است که اجتناب از رویارویی با موقعیت های برانگیزنده افکار وسواسی، یا پایان دادن به آن، باعث تداوم این اختلال می شود« در مثال فوق عمل شستشو باعث می شود فرد از رویارویی با افکار مربوط به آلودگی اجتناب کند، از این رو جنبه اضطراب انگیز بودن آن ها همواره حفظ شده و این خود، باعث تداوم اختلال می شود»؛ لذا درمان بیماری وسواس عبارت است از اینکه فرد در نهایت بتواند بدون این که از موقییت های برانگیزنده ی افکار وسواسی دوری کند با این موقیعیت ها روبه رو شده و اضطراب ایجاد شده را تحمل نماید.

لازم به ذکر است بدون مقدمه بیمار با موقعیت های یاد شده روبرو نمی شود؛ بلکه ابتدا سلسله مراتبی از موقعیت ها از نظر شدت آشفته کنندگی افکار با همکاری درمانگر و بیمار تهیه شده و رویارویی با افکاری شروع می شود که اضطرابی در حد متوسط و قابل تحمل فرد برمی انگیزند. البته به تدریج که بیمار آمادگی بیشتری پیدا کرد، درمانگر وی را با موقعیت های دشوارتر مواجه می نماید.

تجارب بالینی و پژوهش های گوناگون بیانگر این است که در جلسات اولیه درمان، معمولا بعد از گذشت حدود 60-40 دقیقه از رویارویی، به تدریج اضطراب ایجاد شده خود به خود کاهش یافته و از بین خواهد رفت و در جلسات بعدی این زمان کم و کم تر شده و در نهایت، شخص خواهد توانست بدون این که دچارهیچگونه اضطرابی شود با افکاری که قبل از درمان آشفته کننده بودند روبرو شود.

درشروع درمان درمانگر نسبت به بیمار نقش بیشتری در فرایند درمان داشته ولی به تدریج که بیمار به طور عملی با فرایند درمان آشنا می شود، درمانگر در طراحی و اجرای اهداف درمان به ویژه در موقعیت های خارج از کلینیک، مسولیت های بیشتری به وی واگذار می کند.

چنانچه اختلال روانی یا جسمی دیگری در کار نباشد و بیمار همکاری خوبی با درمانگر خود داشته باشد درمان به طور متوسط بین 20 – 16 جلسه طول خواهد کشید.

منبع : رفتاردرمانی شناختی؛ تالیف: سالکووسکیس؛ ترجمه : دکتر قاسم زاده