گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552
گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552

فرایند سوگ در کودکان طلاق دو سال طول می کشد


یکی از مهم ترین چالش هایی که هر جامعه ای همیشه با آن رو به روست واقعیتی به نام طلاق است. پدیده ای که در جوامع امروزی با سرعت زیادی در حال افزایش است و آثار زیان آور از نظر اقتصادی، اجتماعی و به خصوص روانی بر  والدین و کودکان دارد.


اغلب تحقیقات روی کودکان طلاق در دهه 1970 آغاز شده است(پاملا و گیل، 1998). کلی و والرشتاین (1977) اولین پیشگامان این حیطه، از طلاق به عنوان عاملی بالقوه در مشکلات تحولی کودکان یاد کرده اند. از جمله این تاثیرات در کودکان پیش دبستانی می توان از کاهش عملکرد در مدرسه، مشکلات سازشی مزمن مانند افسردگی و عزت نفس پایین و مشکلات تعاملی با همسالان به ویژه در کلاس های بالاتر، نام برد. این نکات در پژوهش های متعدد تایید شده اند(فریمن ، 1994، کورتس، 1994 و فورتس، 1991).


کال، بیر و بیر نشان دادند، کودکان طلاق معدل پایین تری نسبت به کودکانی که متعلق به خانواده های سالم هستند، دارند. همچنین آن ها دریافتند معلمان به صورت مکرر کودکان طلاق را در مقایسه با کودکانی که از خانواده های سالم هستند، دارای مشکلات رفتاری و نگرشی شناسایی می کنند(پاملا و گیل، 1998).


وایتمن(1991) نشان داد اغلب کودکان طلاق فرایند سوگ را مشابه آنچه در مرگ اتفاق می افتند، تجربه می کنند. این فرایند نزدیک به 2 سال بعد از طلاق طول می کشد و شامل توالی از انکار، خشم، افسردگی و پذیرش است. این هیجانات در واقع به عنوان عکس العملی طبیعی و بهنجار در مقابل طلاق، در نظر گرفته می شود.کوبلر – راس نیز مراحل سوگ را به طور مشابهی برای طلاق به کار برد. اولین مرحله انکار است. به این معنا که کودک سعی می کند وقوع طلاق را انکار کند. سپس کودک به مرحله خشم وارد می شود که می تواند به خودش یا والدین مربوط باشد. پس از این مرحله، مرحله بعدی چانه زنی است که شامل سعی کودک در پیشنهاد چیزهایی به والدین، خدا یا هر کس دیگری که می تواند با دستور به توقف طلاق کمک کند، می شود. مرحله چهارم افسردگی است، به دلیل این که کودک تشخیص می دهد که چه بخواهد چه نخواهد طلاق ادامه پیدا می کند. در پایان پذیرش طلاق است(هاتاک هاریا، 2005).


در حالی که وایتمن(1991) به این نکته دست یافت که حدود یک سوم از کودکان طلاق از این چهار مرحله، تقریبا در طی دو سال عبور می کنند، اما یک سوم دیگر کودکان الگوی مشابهی را دنبال می کنند که زمان بیشتری طول می کشد تا به نقطه پذیرش برسند. احتمالا پسران به زمان بیشتری نیاز دارند تا به پذیرش دست یابند و استرس های خانوادگی بیشتری مثل تغییرات بزرگ از قبیل جابجایی، تغییرات زیاد در درآمد خانواده، ازدواج های دوباره و در بعضی از موارد سوء رفتارهای عاطفی، جسمانی و جنسی، در زندگی آن ها وجود دارد. وایتمن(1991) معتقد بود یک سوم دیگر از کودکان طلاق، به نظر نمی رسد هرگز از اثرات طلاق بهبودی یابند. این کودکان خشمگین و افسرده باقی می مانند و هرگز به نظر نمی رسد که قادر به پذیرش طلاق باشند. این گروه ممکن است از شکست در مدرسه و مشکلات پیچیده تر در زمان بزرگسالی رنج ببرند.


طبق یافته های فریمن(1994)، این برای کودکان طلاق غیر معمول نیست که خشم، غمگینی، اضطراب، رهاشدگی، تنهایی، خارج از کنترل بودن یا حتی بیش از اندازه بار مسولیت را بر دوش داشتن با دیدگاهی از امکان متعهد شدن به بعضی از مسولیت های والد غایب، را تجربه کنند. بعضی از کودکان کشمکش های خود را با رفتارهای آشفته بروز می دهند، در صورتی که بقیه منفعل می شوند و عقب نشینی می کنند.


عکس العمل رایج دیگر به طلاق، سرزنش خود است. کودکان احساس می کنند که آن ها واقعا باعث طلاق شده اند(هت و روس، 1991). وایتمن(1991) به این نتیجه رسید که این عکس العمل در کودکان کوچکتر با سطح تفکر محدودشان در این سن مرتبط است. تفکر آن ها با اینجا و اکنون سر و کار دارد و نمی توانند پیامدها یا نیات و احساسات دیگران را در نظر بگیرند. طلاق در چنین قالبی که ( چه اثری بر من دارد؟) نگریسته می شود. این محدودیت از نوع خودمیان بینی تفکر، اغلب باعث می شود بسیاری از کودکان فکر کنند که تنها فردی هستند که این تجربه را می گذرانند و احساساتی نظیر خجالت را تجربه می کنند.


منبع : مجله دانشور/ دو ماهنامه علمی – پژوهشی دانشگاه شاهد/ سال شانزدهم/ شماره 37/ آبان 1388/ ص 3 – 1

فرار از منزل

نوجوانی یکی از مهم ترین و حساس ترین دوران زندگی انسان به شمار می رود. دختران در دوره نوجوانی در مقایسه با پسران تنیدگی بیشتری را تجربه می کنند و در برابر این تندگی ها معمولا به صورت هیجان محور پاسخ می دهند.یکی از آسان ترین راه های هیجان مدارانه برای رویارویی با تنش ها فرار است. 


فرار دختران فرایند یک ساز و کار روانی و ذهنی در نوجوانان است که برای رسیدن به یک امنیت درونی و رهایی از سلطه والدین، زندگی خانه به دوشی را بر می گزینند (1). «فرار» نوعی رفتار سازش نایافته است که کودک یا نوجوان به منظور رهایی از مشکلات موجود در خانه یاجاذبه های بیرون ازخانه، بدون اجازه والدین یا سرپرست قانونی، آگاهانه خانه را ترک کرده و سریعا یا بدون واسطه به خانه برنمی گردد (2). براساس گزارش سازمان جهانی بهداشت«WHO» سالانه بیش از یک میلیون نوجوان 13 تا 19 ساله در سراسر جهان از خانه فرار می کنند. بیشتر این نوجوانان بین 14 تا 17 سال سن دارند که از این میان 74 درصد دختر و 26 درصد پسر هستند (3).


علل فرار از منزل

الف: عوامل خانوادگی

در زمینه عوامل خانوادگی موثر بر پدیده فرار پژوهش های متعددی به نقش روابط منفی و از هم گسیخته خانواده ها، مرگ یا ازدواج مجدد والدین، وجود نامادری یا ناپدری، طلاق، ناسازگاری و تشنج در محیط خانه، اعتیاد، فقر، مشکلات مالی، بیکاری، کارکردن مادردر بیرون از منزل، سوء استفاده های جسمی و جنسی، رابطه با دوستان ناباب و خلافکار، فقدان یا کمبود محبت و روابط عاطفی، درگیری ارزشی با والدین، شرایط نامناسب زندگی در خانه، ترس از تنبیه و عدم درک صحیح والدین از خواسته های نوجوان، تبعیض، خشونت، افراط در نازپروری، اهمال کاری، حسادت، کثرت اولاد و تعداد عایله، مداخله ناروا و مفرط اعضای خانواده، و سلطه بیجا و خشونت آمیز یکی از اعضاء خانواده، و ازدواج های زودرس این نوجوانان اشاره شده است.

همچنین این نوجوانان تنبیه ها، طرد و تحقیر، عدم حمایت، بی توجهی یا عدم نظارت والدین یا کنترل افراطی و سخت گیرانه والدین را گزارش کرده اند و اکثر آن ها احساس حقارت و ناایمنی داشتند؛ کنار هم قرار دادن این عوامل و شرایط احتمال وقوع پدیده فرار را افزایش می دهد (2).

خانواده دختران فراری با ویژگی هایی چون عدم نزدیکی عاطفی، برقراری ارتباطات اجتماعی محدود و تمایل کم به این گونه روابط، تحت کنترل ندیدن رویدادها، تعاملات همراه با ضدیت اعضای خانواده، قوانین محدود یا سفت و سخت خانوادگی، مشارکت ضعیف اعضاء در تصمیم گیری، فخر و مباهات کم به خانواده، عدم ابرازآزادانه احساسات و افکار مشخص می شوند (4).

از هم گسیختگی خانواده در فرار از منزل نقش مهمی ایفا می کند. غالب نوجوانان فراری به جستجوی فرد یا محلی هستند که به واسطه آن احساس امنیت کنند. برای بسیاری از فراریان ارتباط عاطفی، امنیت فیزیکی، تشویق و حمایت روانی چیزی است که بدان نیاز دارند و در خانواده هایشان آن را نمی بینند. به عبارت دیگر فرار، تنها راهی برای جستجوی ارتباط است (2).

ب: عوامل فردی
یکی از نظریات اصلی در مورد علت شناسی فرار، وجود کانون کنترل بیرونی را در این افراد مهم می شمارد. افرادی که منبع کنترل بیرونی دارند، در برخورد با استرس شیوه های مقابله ای ضعیف به کار می برند، چرا که امید اندکی به توانایی های خود برای رویارویی با استرس دارند. در صورتی که افراد با منبع کنترل درونی، رویدادهای استرس زا را وسیله ای برای دست و پنجه نرم کردن می دانند نه تهدید کننده زندگی؛ از این رو به جای ابراز هیجان های افراطی، انرژی خود را صرف گردآوری اطلاعات برای حل مساله می کنند.

در افراد بزهکار و دختران فراری از منزل نیز منبع کنترل، بیرونی است و به باور آن ها نیرویی فراتر از کنترل شخصی هدایت رفتار آنها را برعهده دارد.

همچنین ضعف شبکه حمایت اجتماعی و جهت گیری مذهبی پایین نیز در این افراد وجود دارد (4).

دختران فراری در رویارویی با رویدادهای تنیدگی زا به علت پایین بودن آستانه تحمل، به جای استفاده از رویکرد شناختی موثر یعنی تکنیک حل مساله، از راهبردهای هیجانی ناکارآمد و اسنادهای بیرونی« یعنی این که علت اتفاقات و حوادث را به عوامل خارج از وجود خود مثلا شانس نسبت می دهند» بهره می گیرند، از منبع کنترل بیرونی برخوردارند یعنی این طور فکر می کنند که هیچ گونه اراده ای جهت تغییر شرایط نامطلوب خود ندارند و اغلب با تفکرات غیر منطقی خود« مثلا این تفکر که من آدم بدبختی هستم؛ حال من اصلا بهتر نخواهد شد؛ هیچ کس مرا دوست ندارد»، شرایط نامساعد را غیر قابل تغییر می دانند. از این رو در برابر سختی ها و ناکامی ها به زودی بردباری خود را از دست می دهند و بیشتر به صورت تکانشی واکنش نشان می دهند؛ یعنی زود برآشفته شده و بدون اینکه راه حل های بهتری را جستجو کنند سریع وارد عمل می شوند .

افزون بر آن، پایگاه هویت« یعنی این که من کیستم؟» در دختران فراری بیشتر از نوع پراکندگی است یعنی هنوز به یک خود منسجم از خویشتن دست پیدا نکرده اند و در این خصوص دچار سردرگمی می باشند. پایگاه هویت پراکندگی با راهبردهای مقابله ای کنار نیامدن، نادیده گرفتن مشکل و کاهش تنش در نوجوانان مرتبط است (1).

دختران فراری همچنین در سازه های « نقش های خانوادگی»، « حل مشکل» و « ابراز عواطف» عملکردی پایین تر از افراد بهنجار جامعه دارند (2).

برخی راهکارهای پیشنهادی
هرچه سطح احترام به خود، واقعیت سنجی، انعطاف پذیری، تحمل استرس، کنترل تکانه «اقدامات عجولانه»، شادکامی، خودآگاهی هیجانی« آگاهی و پذیرش احساسات و هیجانات خود»، مسولیت پذیری اجتماعی، حل مساله و هوش هیجانی کلی در دختران بالاتر باشد، خطر فرار آنها از خانه کمتر است؛ بنابراین در نظر داشتن نکات زیر در پیشگیری و درمان فرار از منزل می تواند مفید واقع شود:

از اینرو لازم است به افرادی که سابقه فرار از منزل داشته و یا در معرض این پدیده هستند کمک شود که:

1) بتوانند در شرایط استرس زا از سازمان های مربوطه از جمله بهزیستی درخواست کمک نمایند؛

2) راهبردهای حل مساله را فرا گرفته تا بتوانند از این راه، به حل و فصل مشکلات فردی، خانوادگی و اجتماعی خود بپردازند؛

3) بتوانند از طریق فراگیری مهارت تصمیم گیری، در برابر انتخاب های پیش آمده تصمیماتی بگیرند« مثلا انتخاب همسر» که در آینده کمتر دچار استرس شوند؛

4) بتوانند با دیگران به ویژه اعضای خانواده و دوستان خود روابط صمیمانه برقرار کرده تا در شرایط سخت زندگی از آن ها درخواست کمک نمایند؛

5) بتوانند در حد توان مسولیت هایی را در منزل پذیرفته و در حد توان خود کارهایی را انجام دهند؛« این کار وضع خلقی آنها را بهتر می کند»

6) در صورت لزوم عملکرد خانواده آنها از جمله ارتباط بین اعضای خانواده اصلاح شود تا از این طریق به کاهش استرس های خانوادگی وافزایش میزان شادابی خانواده، و در نتیجه افزایش شادابی آنها کمک شود.


منابع

1) مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران، سال پانزدهم، شماره 3، پاییز 88

2) فصلنامه علمی- پژوهشی رفاه اجتماعی، سال پنجم، شماره 19

3)مجله پژوهش زنان، دوره 2، شماره3، پاییز 1383

4) مجله پژوهش زنان، دوره 2، شماره3، پاییز 1383

5)مجله تحقیقات علوم رفتاری، دوره 7، شماره 1، 1388

 

خیانت زناشویی

خیانت زناشویی بر اساس یک تعریف کلی نقض تعهد رابطه دونفره است که منجر به شکل گیری درجاتی از صمیمیت عاطفی و فیزیکی با فردی خارج از این رابطه می شود( آویرام، هامبورگر، 2005 ؛ هاشمی محمد آباد و همکاران، 1393). علی رغم این که خیانت زناشویی یک مفهوم رایج در ازدواج است اما به صورت ناچیزی شناخته شده است و با توجه به تابو بودن مساله، پیشینه و بررسی روشنی در ارتباط با این موضوع وجود ندارد (شاکلفورد و همکاران، 2008؛ همان).


تعدادی از پژوهش ها از این ایده که علت شرکت افراد در روابط خارج زناشویی به دلیل غلط بودن پاره ای از مسایل در روابط اولیه آن ها می باشد حمایت می کنند، برای مثال نارضایتی و رضایت کم در روابط آغازین تمایل به شرکت در روابط خارج زناشویی را افزایش می دهد. همچنین همبستگی منفی میان رضایت زناشویی و خیانت یافت شده است که در تمام جوانب خیانت های زناشویی ( خیانت عاطفی، خیانت جنسی و خیانت عاطفی – جنسی) صادق بود.


هرچند یافته ها نشان داد که میزان رضایت از روابط به ویژه با خیانت های عاطفی رابطه دارد. با این حال زنان و مردانی که در خیانت های عاطفی – جنسی به صورت هم زمان درگیرند نسبت به افرادی که صرفا در خیانت عاطفی یا جنسی درگیرند، رضایت کمتری از ازدواج دارند (شاکلفورد و همکاران، 2008،ایمرس – سامر و همکاران، 2010؛ همان).


براوو و لپکین (2010) در مدلی که جهت تبیین خیانت های زناشویی اریه می دهند، یکی از مهم ترین عوامل موثر در رخداد این پدیده را نیازهای برآورده نشده و نقایص موجود در پاسخ های هم دلانه و خستگی عنوان می کنند که همگی عواملی هستند که اثرگذاری مستقیم بر کاهش رضایت زناشویی دارند(براوو ، لپکین،2010 ؛ همان).


در پژوهش شای (2010) همبستگی منفی معناداری میان رضایت از روابط و خیانت عاطفی و جنسی به دست آمد. وی رضایت پایین از روابط را به عنوان پیش بین برای خیانت معرفی کرد (شای، 2010؛ همان).


هم چنین ثابت شد که بی ثباتی در رابطه مهم ترین پیش بین در خیانت زناشویی است و همبستگی منفی با رضایت زناشویی دارد و یک رابطه دوسویه منفی میان روابط بد و خیانت زناشویی وجود دارد. روابط بد موجب افزایش احتمال خیانت زناشویی می شود و خیانت زناشویی موجب تخریب ازدواج و رابطه زناشویی می شود(پلوسو،2007 ؛ همان).


در تحقیقی هم که توسط هاشمی محمد آباد و همکاران ( 1393) انجام شد ؛ مقایسه نمرات مقیاس کیفیت عشق در گروه های متقاضی طلاق نشانگر آن است که از لحاظ صمیمیت، تعهد و تصمیم، شور و اشتیاق و نمره کلی کیفیت عشق میان متقاضیان طلاق با سابقه خیانت زناشویی و متقاضیان طلاق بدون سابقه خیانت زناشویی تفاوت معناداری وجود دارد و افراد دارای سابقه خیانت زناشویی از نظر میزان صمیمیت، تعهد و تصمیم، شور و اشتیاق و هم چنین سطح کلی کیفیت عشق نسبت به متقاضیان طلاقی که سابقه روابط فرا زناشویی ندارند در سطح پایین تری قرار دارند. این نتایج با دلایل ارایه شده به وسیله دانکمب و همکاران مبنی بر شرکت افراد در روابط فرازناشویی در جهت به دست آوردن مجدد گرمی عاطفی همخوان است (دانکمب و همکاران، 2004؛ همان) و نشان می دهد افراد به دلیل تخریب روابط عاطفی اولیه خود به دنبال بازیابی عشق، صمیمیت، شور و اشتیاق هستند که با نتایج پژوهش های صورت گرفته به وسیله اتکینز و همکاران همخوان است.


نتایج به دست آمده در پژوهش اخیر بر اهمیت روابط صمیمانه و عمق بخشی به این روابط در زوجین هم در بعد عاطفی و هم در بعد جنسی تاکید دارد؛ بنابراین لزوم آموزش ها و مشاوره های پیش از ازدواج هر چه بیشتر احساس می شود. از سوی دیگر لزوم آشنایی هرچه بیشتر درمانگران با موضوع خیانت زناشویی و علل و پیامدهای آن و مد نظر قرار دادن کیفیت عشق در روابط زناشویی به عنوان یک عامل درمانی  قوی  توصیه می شود (هاشمی محمد آباد و همکاران، 1393).


منبع : مجله علمی – پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج ( ارمغان دانش)، دوره 19، شماره 1، فروردین 1393( شماره پیاپی 84، صص 88 –83

 

ارتباط بین بیماری های روانی با اقدام به خودکشی

تقریبا 95 درصد همه کسانی که خودکشی یا اقدام به خودکشی می کنند مبتلا به یکی از اختلالات روانی بوده اند.


اختلالات افسردگی 80 درصد، اسکیزوفرنی 10 درصد و دمانس یا دلیریوم 5 درصد این موارد را تشکیل می دهند.


25 درصد از کل افراد مبتلا به اختلالات روانی دچار وابستگی به الکل نیز هستند و تشخیص دوگانه ای نیز دریافت می کنند.


افراد مبتلا به افسردگی هذیانی بالاترین خطر خودکشی را دارند. همه کسانی که سابقه رفتار تکانشی یا اعمال خشونت آمیز دارند نیز در معرض خطر بالای خودکشی هستند.


سابقه بستری شدن در بیمارستان روانی به هر دلیلی که باشد خطر خودکشی را افزایش می دهد. در بین قربانیان بزرگسال خودکشی، تفاوت های قابل توجهی میان افراد پیر و جوان، هم از نظر تشخیص های روانپزشکی و هم عوامل استرس زای زمینه ای وجود دارد.


در موارد خودکشی زیر 30 سال، تشخیص سوء مصرف مواد و اختلال شخصیت ضد اجتماعی شایعتر است و در خودکشی افراد بالای 30 سال اختلالات خلقی و شناختی شیوع بیشتری دارد.


در افراد زیر 30 سال عوامل استرس زای مرتبط با خودکشی عبارتند از جدایی، طردشدگی، بیکاری و مسایل قانونی و در قربانیان بالای 30 سال عوامل استرس زای بیماری نقش مهمتری داشته است.

منبع :

خلاصه روانپزشکی : علوم رفتاری/ روانپزشکی بالینی  /  بنجامین جیمز سادوک، ویرجینیا آلکوت سادوک؛ ترجمه فرزین رضاعی، تهران : ارجمند، 1387، ص86

 

همسرآزاری، معضل بهداشت عمومی در سراسر جهان

همسرآزاری به عنوان یک معضل بهداشت عمومی و روانی در سطح جهان مطرح است و انواع گوناگونی از آزارهای جسمی، عاطفی و جنسی نسبت به همسر را دربر می گیرد(1). قربانیان اصلی خشونت در محیط خانواده در مرحله نخست زنان و پس از آن کودکان و سالمندان می باشند. اگرچه زن آزاری سابقه ای طولانی دارد، ولی از سال 1970 در آمریکا به آن دسته از زنانی که با شکایت همسرآزاری مراجعه کردند توجه خاصی شد و اهمیت آن به اطلاع عموم رسانده شد(2)

 

شیوع همسرآزاری

بدلیل خصوصی بودن حریم خانه در جوامع گوناگون متاسفانه آمار دقیق و معتبری از فراوانی و درصد این نوع خشونت در جهان و نیز در کشور ما وجود ندارد(3).با این حال خشونت و بدرفتاری نسبت به همسر پدیده ای شایع در بسیاری از ممالک جهان می باشد و شیوع آن در کشورهای اروپایی و امریکایی نسبتا بالا گزارش شده است، به طوری که در انگلستان شیوع بدرفتاری نسبت به همسر 39 تا 60 درصد برآورد شده است(1). در امریکا Houry و همکاران شیوع خشونت را 36% و شیوع نوع جسمی، جنسی و عاطفی را به ترتیب 22%، 9% و 32% تخمین زدند(3). در ژاپن Weingourt و همکاران شیوع خشونت را 67% و شیوع انواع عاطفی، جنسی و جسمی را به ترتیب 60%، 23% و 32% عنوان نمودند(3).


در ایران نیز در بررسی گسترده ای که در 28 استان کشور انجام شد نشان داد در 66% خانواده های مورد بررسی، زنان دست کم یکبار از ابتدای زندگی مشترک، خشونت را تجربه کرده اند؛ 7/52% خشونت روانی و کلامی، 8/37% خشونت فیزیکی و 2/10% خشونت جنسی و ناموسی بوده است. در 30% خانواده ها خشونت فیزیکی ، جدی و حاد و در 10% خانواده ها خشونت های منجر به صدمات موقت یا دایم، گزارش شده است(همان).

همسرآزاری در تمام طبقات اجتماعی و در همه جوامع رخ می دهد. شیوع همسرآزاری بسته به جمعیت مورد مطالعه و تعریف همسرآزاری متفاوت است و هنوز آمار روشنی در زمینه شیوع عوامل موثر در بروز آن در دسترس نمی باشد(1).


عوامل همسرآزاری

براساس مطالعات انجام شده در ایران و سایر کشورها مصرف مواد مخدر و الکل توسط همسر، عامل بروز همسرآزاری به شمار می رود(2). همچنین فقر اقتصادی خانواده مرد، میزان همسرآزاری را افزایش می دهد. این نتایج همچنین نشان داد مشکلات روحی روانی مرد نیز میزان همسرآزاری را افزایش می دهد(همان).


خشونت نسبت به همسر در زوج های جوان با درآمد پایین و در زوج های با تحصیلات پایین بیشتر است. و نیز سوء مصرف الکل و مواد، بدرفتاری نسبت به همسر را افزایش می دهد. به علاوه زنان در زمان بارداری بیشتر مورد بدرفتاری قرار می گیرند، شیوع بدرفتاری نسبت به همسر در دوران بارداری 1/20 – 9/0 درصد گزارش شده است(1).


بر اساس یافته های پژوهش شعبانی و همکاران(1384) می توان گفت که سن پایین زن، اعتیاد مرد و رفاه اقتصادی پایین خانواده مرد از جمله مهم ترین عوامل موثر در بروز همسرآزاری بشمار می روند(2).


در تحقیقی که توسط شعبانی و همکاران( 1384) انجام شد مشخص شد که همسرآزاری در زنان جوان تر بیشتر دیده می شود به طوری که بیشترین میزان خشونت علیه زنان در سنین 25 – 15 سال و بعد از آن 35 – 25 سال بود که با نتایج بیشتر مطالعات هم خوانی دارد. بروز بیشتر این پدیده اجتماعی در زنان جوان می تواند ناشی از نداشتن تجربه، آشنایی نداشتن به مهارت های زندگی و چگونگی رویارویی با مشکلات خانواده در این گروه باشد. در واقع سهم قابل توجهی از قربانیان همسرآزاری را زنانی تشکیل می دهند که در فعال ترین و مفیدترین سال های عمر خود به سر می برند که این مساله از لحاظ اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بیشترین آسیب را در جامعه به همراه دارد. همچنین در این تحقیق مشخص شد که نداشتن علاقه، عدم تفاهم اخلاقی و تعدد زوجین در بروز همسرآزاری موثر می باشد. همچنین معلوم شد که پایبندی به مسایل مذهبی و دینی در مردان سبب کاهش بروز خشونت علیه زنان می شود(1).


افراد با مشخصات فردی، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی خاص ممکن است در معرض خطر برای ایجاد این مشکل بوده یا سبب تشدید آن شوند. همچنین نگرش اجتماعی و قانونی جامعه صرف نظر از وضعیت اجتماعی اقتصادی افراد، عامل اصلی در همسرآزاری محسوب می گردد(همان).


اثرات همسرآزاری

خشونت دارای عواقب جسمانی غیرکشنده از بریدگی تا شکستگی و آسیب ارگان های داخلی، حاملگی ناخواسته، بیماری مقاربتی، سقط جنین غیر عمدی، بیماری های التهابی لگن، دردهای مزمن لگن، سردرد، نشانگان روده تحریک پذیر، استعمال دخانیات، اعتیاد، الکلیسم، مشکلات تغذیه ای و اختلالات جنسی، عواقب مرگباری مانند خودکشی و دیگرکشی و عواقب روانی مثل افسردگی، ترس، اضطراب و وسواس است(3).


همسرآزاری خود زمینه سازمشکلات بهداشتی دیگری است، بطوری که زنان مورد ضرب و شتم 5 – 4 برابر بیشتر از زنان دیگر به درمان های روحی نیاز پیدا می کنند. علاوه بر اثرات سوء جسمانی و روانی، همسرآزاری سبب کاهش عملکرد اجتماعی، افزایش نیاز به مراقبت های بهداشتی، مراجعه به مراکز درمانی اورژانش و بستری زنان در بیمارستان می گردد(2).


خشونت علیه زنان در دوران حاملگی سبب افزایش عوارض حاملگی از قبیل تولد شیرخواران با وزن کم، حاملگی زودرس و سقط جنین می گردد(همان).

شیوع مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب در زوج هایی که مورد بدرفتاری قرار می گیرند بالاتر است(1).


مطالعات متعدد حاکی از میزان بالای اختلالات روانی در قربانیان خشونت نسبت به همسر می باشد. همچنین بررسی فایریسیوس و همکاران(1998) نشان داده که بدرفتاری نسبت به همسر میزان بدرفتاری نسبت به کودکان را در خانواده افزایش می دهد و در چنین خانواده هایی بدرفتاری نسبت به کودکان شایع تر است(همان).


پیشنهادات نویسنده

1) با توجه به این که عواملی از قبیل اعتیاد، بیکاری و فقر، اختلالات شخصیتی و سایر اختلالات روانی باعث بروز همسرآزاری می شود لازم است پیش از ازدواج و زمان انتخاب همسر در این خصوص تحقیقات و ارزیابی های لازم با کمک مشاور یا روان شناس انجام شود و در صورت مشاهده هر یک از مشکلات ذکر شده در صورتی که اصرار بر ازدواج وجود دارد قبل از ازدواج نسبت به حل هر یک اقدام اساسی و سازنده صورت گیرد؛

2) لازم است همسران جوان با مهارت های زندگی اجتماعی از قبیل مهارت های ارتباطی، حل اختلاف و تعارض، حل مساله، کنترل خشم و جرات مند بودن آشنا شده تا بتوانند به شکل درستی با مسایل زندگی روبرو شده و بدون توسل به پرخاشگری و سایر مصادیق آزار، زندگی خوب و نسبتا آرامی را دنبال کنند؛


3) در صورتی که همسران دارای مسایل بغرنجی شده اند که نمی توانند خودشان به تنهایی آن مسایل را حل نموده و از اینرو خواسته یا ناخواسته موجبات آزار و اذیت یکدیگر را فراهم کرده اند؛ لازم است با توافق یکدیگر از مشورت یک روان شناس صاحب صلاحیت حرفه ای که مورد قبول هر دو نفر نیز باشد بهره مند شوند.


منابع

1) قهاری و همکاران، بررسی میزان همسرآزاری در دانشجویان دانشگاه آزاد تنکابن، مجله دانشگاه علوم پزشکی مازندران، دوره پانزدهم، شماره 50، بهمن و اسفند 1384، ص 83، 84 و 85

2) شعبانی و همکاران، بررسی عوامل موثر در همسرآزاری در زنان ارجاع شده به مرکز پزشکی قانونی کرج در سال 1384، مجله علوم پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی ، دوره 18، شماره 4، زمستان 1387، ص 269، 270 و 272

3) وثوق، فروزش، بررسی دموگرافیک قربانیان همسرآزاری مراجعه کننده به پزشکی قانونی استان زنجان در سال 89، مجله علمی پزشکی قانونی/ دوره 19، شماره 4 و 1، زمستان 91 و بهار 92، ص 193 و  194