گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552
گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552

تاثیر آموزش های شناختی - رفتاری بر کاهش اختلافات زوجین

مطالعات بالینی اخیر که به زوج درمانی شناختی – رفتاری علاقه مند بودند، بر مولفه های شناختی مشکلات ارتباطی تمرکز کرده اند. همچنین مطالعات بسیاری بر اهمیت نقش عقاید و باورهای غیر منطقی و نادرست در نابسامانی های زناشویی تاکید دارند.

الیس، علت تعامل زناشویی مختل را انتظارات غیر منطقی می داند که زوجین نه تنها در باره خودشان و دیگران بلکه راجع به خود رابطه زناشویی نیز دارند. ازدواج زمانی به هم ریخته و آشفته می شود که یک یا هر دو زوج دارای عقاید غیر عقلانی از جمله تفکرات اغراق آمیز، خشک، غیر منطقی و جبرگرایانه هستند. انتظارات غیر منطقی و طاقت فرسا قطعا ایجاد ناکامی و شکستی می کند که اغلب با تعاملات منفی در ارتباط است.

الیس معتقد است که نگرش ها و تصورات غیر منطقی افراد می تواند در ایجاد رابطه عاطفی ناکارآمد نقش به سزایی ایفا نماید. 


 همچنین آئرون بک معتقد است که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوء تفاهم است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن می شود.در نتیجه نباید تصور کرد که پایه اختلافات، همواره ناشی از سوء نیت و یا بد ذاتی طرفین یا یکی از آن هاست، بلکه در بیشتر موارد، اصطکاک زوجین ناشی از این واقعیت است که هر یک از آن ها صادقانه، مساله را به نحو متفاوتی می بینند.

به طور کلی از دیدگاه روان شناسان شناختی، شخصیت طرفین در ازدواج، سبک های دلبستگی زن و مرد، هماهنگی و همسانی نیازهای بنیادین زوجین، باورهای ارتباطی ، انتظارات غیر منطقی از یکدیگر و پختگی و بلوغ عاطفی بر ساختار کانون ازدواج اثر مستقیم و مهم دارند.از طرفی ، پژوهش های اخیر توسط شناخت گرایان و زوج درمانگران شناختی تاکید می کنند که از میان تمام عوامل، متغیرهای شناختی در رضایت مندی و سازگاری زناشویی نقش مهمتری را ایفا می کنند. همچنین از میان متغیرهای شناختی ، « انتظارات غیر منطقی زوجین از یکدیگر» و از میان عوامل غیر شناختی« بلوغ عاطفی» نقش مهم تری را در پدیدآیی ، ساخت و تحول رابطه زناشویی دارند.

ازدواج موفق نه تنها مستلزم بلوغ جسمانی است، بلکه بلوغ عاطفی با آمادگی های احساسی – هیجانی نیز از شرایط لازم در تحقق مطلوب آن است. البته برای بلوغ عاطفی، احراز شناخت های ویژه از روابط درست زوجین کافی نیست، بلکه آگاهی از ویژگی های روانی خویشتن و همسر و امکان مدیریت صحیح هیجان ها در زوجین نیز ضروری است.

باید جوانان از احساس مشترک یا توان « خود را به جای دیگری گذاشتن» برخوردار شوند. به عبارت دیگر، بیاموزند که آن چه بر خود نمی پسندند، بر همسر خویش نیز روا ندارند. گذشته از این، بلوغ عاطفی با آمادگی احساسی – هیجانی مستلزم شناخت واقعیت های اجتماعی و مخصوصا جهات مثبت و منفی آنها است.

زوجین باید فراگیرند که هیچ پدیده اجتماعی( از جمله ازدواج و زندگی زناشویی) فاقد جنبه های منفی و مخاطره آمیز نیست.

به طور خلاصه هنگامی که انتظارات زوجین از یکدیگر منطقی و متعارف است، آنها در وضعیت بهتری برای برقراری یک رابطه خوب قرار دارند و بهتر می توانند انتظارات خود و همسرشان را برآورده نمایند. همچنین هنگامی که شخصیت یکی از زوجین( یا هر دوی آنها) نابالغ باشد ، بسیار سخت است که یکدیگر را درک کنند. در این وضعیت هرکدام از آن ها با خودخواهی و خودمحوری تمایلی به درک نیازهای طرف مقابل نخواهند داشت و تنها به نیازهای خود توجه می نماید. مسلم است که در چنین شرایطی میزان رضایت مندی زوجین از یکدیگر، بسیار کم خواهد بود.

تحقیقات مختلف نشان داده است که آموزش های شناختی – رفتاری در مقایسه با عدم درمان و حتی تلاش زیاد درمانگر برای کاهش آشفتگی افراد، ارجحیت دارد.

همچنین نتایج تحقیقات دیگری حاکی از آن است که آموزش های شناختی – رفتاری ضمن آن که مهارت های ارتباطی زوجین را بهبود می بخشد، تعارض های مخرب را کاهش داده و مثبت اندیشی در روابط روزمره را افزایش می دهد. مثبت اندیشی نیز به شناخت های درست از همسر و برقراری رابطه صحیح می انجامد و رضایت مندی از روابط بین آن ها را افزایش می دهد. از اینرو به نظر می رسد با آموزش های شناختی – رفتاری می توان به بهبود وضع خانواده و بالا بردن سطح رضایت مندی زناشویی کمک کرد. 


منبع : مجله علوم رفتاری، دوره 5، شماره 2، تابستان 1390، ص 129 - 127

تاثیر درمان شناختی - رفتاری بر کیفیت زندگی زنان نابارور

بر اساس آمارهای موجود بین 20 – 12 درصد زوج ها نابارور می باشند. از این میان 40٪  از موارد ناباروری به طور مستقیم به زن ، 40٪ به مرد و 20٪ به هر دوی آن ها مربوط می شود. علاوه بر این حدود 12 – 10 درصد زنان، ناباروری ثانویه را تجربه می کنند که منظور ناباروری بعد از یک زایمان، به دلیل بیماریهای زنان است. 

 ناباروری به عنوان شکست در بارداری پس از یک سال نزدیکی منظم و بدون پیشگیری توصیف شده است.


از گذشته تا کنون در جوامع مختلف، بچه دار شدن و فرزندپروری به طور سنتی یکی از برجسته ترین مشخصه های نقش جنسیتی زنانه به شمار آمده است و از این رو ناباروری به طور سنتی، مشکلی زنانه تلقی گردیده است. بنابراین می توان انتظار داشت که زنان نابارور با مشکلات روانی و اجتماعی مختلفی درگیر باشند.


ناباروری تاثیرات وسیعی مانند احساس درماندگی، تعارض، سرخوردگی، افت شدید عزت نفس و کاهش اعتماد به نفس، کناره گیری و انزوا، مشکل در هویت، احساس عدم زیبایی و بی معنایی در زندگی فرد ایجاد می کند.


آزمایش های متعدد پزشکی و بررسی های عضوی، درمان های مختلف دارویی و عوارض جسمی و روانی آن ها، طولانی بودن مدت درمان ناباروری، پایین بودن میزان موفقیت روش های درمانی و همچنین مشکلات اقتصادی ناشی از درمان ناباروری، از عوامل تنش زای شدید برای زوجین نابارور می باشند.


زوجین ناباروری که خود را علت ناباروری می دانند خود را سرزنش می کنند و این وضعیت باعث افزایش فشار روانی شده و در نتیجه مشکل را حادتر می کند. کیفیت زندگی زنان نابارور تحت تاثیر تفکرات غیر منطقی در خصوص داشتن فرزند و فشار هزینه درمان ناباوری و میزان فشار اطرافیان برای بچه دار شدن قرار می گیرد.


ابی و همکاران معتقدند که ناباروری منجر به کاهش عزت نفس و کنترل درونی و افزایش تعارضات بین فردی در زوجین نابارور می شود و همچنین استرس ناشی از ناباروری اثرات مخرب روی کیفیت زندگی دارد و این تاثیر منفی در زنان بیشتر از مردان است.


درمان های ناباروری تاثیرات مخرب جسمی، اقتصادی، روحی – روانی و عاطفی، کاهش شدید اعتماد به نفس، تصویر ذهنی از خود ، اختلال در هویت مردانگی و زنانگی، بر زنان و همسرانشان بر جا می گذارد . لذا ناباروری یک مشکل جدی پزشکی و موثر بر کیفیت زندگی می باشد.


باید تاکید نمود که اغلب درمان فیزیکی ناباروری بتنهایی کافی نمی باشد. توجه به نیازهای روانی زوج های نابارور، یک بخش ضروری در موفقیت درمان ناباروری می باشد، زیرا می تواند رابطه زوجین در طول درمان را تحت تاثیر قرار دهد. به خصوص زمانی که هر یک از زوجین نیاز به درک و حمایت دیگری پیدا می کند. استرس، ناامیدی و احساس شرم از ناباروری می تواند برای سلامت روانی زوجین و همچنین روابط بین آن ها دردناک و مخرب باشد.


پژوهش های انجام شده در زمینه کیفیت زندگی زنان نابارور، مشاوره و مداخله های روانی را لازمه کمک به این زنان دانسته اند. چرا که مشاوره باعث ارتقاء کیفیت زندگی بسیاری از افرادی که قربانی ناباروری گشته اند، می شود.


برای مقابله با واکنش های روانی ناشی از ناباروری روش های مختلفی وجود دارد. میرز و وارک رویکرد شناختی – رفتاری را برای درمان زوج ها پیشنهاد می کنند زیرا معتقدند که این رویکرد به طور مناسبی هم راستای نیازهای زوج نابارور است. میلر(1994) نیز معتقد است که درمان شناختی – رفتاری باید همیشه اولین قدم در درمان زوج های نابارور باشد.


بررسی ها نشان داده اند که بهره گیری از الگوی شناختی رفتاری ، افزایش و بهبود کنش و رضایت جنسی، کاهش افکار ناامید کننده و افزایش مهارت و ارتباطات زناشویی را به دنبال دارد.


کاربرد درمان شناختی حتی پس از 6 ماه پیگیری نشان داد علایم روانپزشکی کاهش و رضایت زناشویی افزایش یافته است. بنابراین درمانهای شناختی – رفتاری می تواند رویکرد مناسبی برای درمان ناباروری باشد.


نتایج یک بررسی علمی نشان داد که استرس، تعارضات زناشویی را افزایش و عزت نفس، رضایت زناشویی، کیفیت زندگی و رضایت جنسی( عملکرد جنسی و فراوانی این ارتباط) را کاهش می دهد، همچنین استرس را می توان به کمک درمان های روان شناختی و شناختی رفتاری کاهش داد.


پژوهش نوربالا و همکاران نشان داد که مداخلات روانپزشکی ( شامل درمان دارویی و درمان شناختی رفتاری) نقش مهمی در فرایند درمان ناباروری و افزایش رضایت زناشویی زوجین نابارور دارد.


تاسکن و همکاران یک برنامه درمان شناختی رفتاری 6 ماهه در جهت بهبود عملکرد و رضایت جنسی ، کاهش افکارناامید کننده و بهبود مهارت های ارتباط زناشویی روی 70 زوج نابارور انجام دادند. نتایج نشان دهنده پیشرفت در تراکم اسپرم ، کاهش افکار ناامید کننده و کاهش نارضایتی های زناشویی در گروه درمان بود. این پژوهشگران معتقدند درمان شناختی رفتاری می تواند رویکرد مناسبی برای درمان ناباروری باشد و یافته های این پژوهش با یافته های پژوهش های پیشین هماهنگ است.


یافته های بررسی چوبفروش زاده و همکاران( 1388) نشان داد که درمان شناختی رفتاری مدیریت استرس سبب بهبود کیفیت زندگی زنان نابارور می گردد. این بررسی نشان داد که درمان شناختی رفتاری می تواند به عنوان یک درمان پیشنهادی در کنار درمان های پزشکی در مراکز درمان ناباروری ارایه شود.


منبع : چوبفروش زاده و همکاران(1388)، اثر بخشی درمان شناختی رفتاری مدیریت استرس بر کیفیت زندگی زنان نابارور

فرار از منزل

نوجوانی یکی از مهم ترین و حساس ترین دوران زندگی انسان به شمار می رود. دختران در دوره نوجوانی در مقایسه با پسران تنیدگی بیشتری را تجربه می کنند و در برابر این تندگی ها معمولا به صورت هیجان محور پاسخ می دهند.یکی از آسان ترین راه های هیجان مدارانه برای رویارویی با تنش ها فرار است. 


فرار دختران فرایند یک ساز و کار روانی و ذهنی در نوجوانان است که برای رسیدن به یک امنیت درونی و رهایی از سلطه والدین، زندگی خانه به دوشی را بر می گزینند (1). «فرار» نوعی رفتار سازش نایافته است که کودک یا نوجوان به منظور رهایی از مشکلات موجود در خانه یاجاذبه های بیرون ازخانه، بدون اجازه والدین یا سرپرست قانونی، آگاهانه خانه را ترک کرده و سریعا یا بدون واسطه به خانه برنمی گردد (2). براساس گزارش سازمان جهانی بهداشت«WHO» سالانه بیش از یک میلیون نوجوان 13 تا 19 ساله در سراسر جهان از خانه فرار می کنند. بیشتر این نوجوانان بین 14 تا 17 سال سن دارند که از این میان 74 درصد دختر و 26 درصد پسر هستند (3).


علل فرار از منزل

الف: عوامل خانوادگی

در زمینه عوامل خانوادگی موثر بر پدیده فرار پژوهش های متعددی به نقش روابط منفی و از هم گسیخته خانواده ها، مرگ یا ازدواج مجدد والدین، وجود نامادری یا ناپدری، طلاق، ناسازگاری و تشنج در محیط خانه، اعتیاد، فقر، مشکلات مالی، بیکاری، کارکردن مادردر بیرون از منزل، سوء استفاده های جسمی و جنسی، رابطه با دوستان ناباب و خلافکار، فقدان یا کمبود محبت و روابط عاطفی، درگیری ارزشی با والدین، شرایط نامناسب زندگی در خانه، ترس از تنبیه و عدم درک صحیح والدین از خواسته های نوجوان، تبعیض، خشونت، افراط در نازپروری، اهمال کاری، حسادت، کثرت اولاد و تعداد عایله، مداخله ناروا و مفرط اعضای خانواده، و سلطه بیجا و خشونت آمیز یکی از اعضاء خانواده، و ازدواج های زودرس این نوجوانان اشاره شده است.

همچنین این نوجوانان تنبیه ها، طرد و تحقیر، عدم حمایت، بی توجهی یا عدم نظارت والدین یا کنترل افراطی و سخت گیرانه والدین را گزارش کرده اند و اکثر آن ها احساس حقارت و ناایمنی داشتند؛ کنار هم قرار دادن این عوامل و شرایط احتمال وقوع پدیده فرار را افزایش می دهد (2).

خانواده دختران فراری با ویژگی هایی چون عدم نزدیکی عاطفی، برقراری ارتباطات اجتماعی محدود و تمایل کم به این گونه روابط، تحت کنترل ندیدن رویدادها، تعاملات همراه با ضدیت اعضای خانواده، قوانین محدود یا سفت و سخت خانوادگی، مشارکت ضعیف اعضاء در تصمیم گیری، فخر و مباهات کم به خانواده، عدم ابرازآزادانه احساسات و افکار مشخص می شوند (4).

از هم گسیختگی خانواده در فرار از منزل نقش مهمی ایفا می کند. غالب نوجوانان فراری به جستجوی فرد یا محلی هستند که به واسطه آن احساس امنیت کنند. برای بسیاری از فراریان ارتباط عاطفی، امنیت فیزیکی، تشویق و حمایت روانی چیزی است که بدان نیاز دارند و در خانواده هایشان آن را نمی بینند. به عبارت دیگر فرار، تنها راهی برای جستجوی ارتباط است (2).

ب: عوامل فردی
یکی از نظریات اصلی در مورد علت شناسی فرار، وجود کانون کنترل بیرونی را در این افراد مهم می شمارد. افرادی که منبع کنترل بیرونی دارند، در برخورد با استرس شیوه های مقابله ای ضعیف به کار می برند، چرا که امید اندکی به توانایی های خود برای رویارویی با استرس دارند. در صورتی که افراد با منبع کنترل درونی، رویدادهای استرس زا را وسیله ای برای دست و پنجه نرم کردن می دانند نه تهدید کننده زندگی؛ از این رو به جای ابراز هیجان های افراطی، انرژی خود را صرف گردآوری اطلاعات برای حل مساله می کنند.

در افراد بزهکار و دختران فراری از منزل نیز منبع کنترل، بیرونی است و به باور آن ها نیرویی فراتر از کنترل شخصی هدایت رفتار آنها را برعهده دارد.

همچنین ضعف شبکه حمایت اجتماعی و جهت گیری مذهبی پایین نیز در این افراد وجود دارد (4).

دختران فراری در رویارویی با رویدادهای تنیدگی زا به علت پایین بودن آستانه تحمل، به جای استفاده از رویکرد شناختی موثر یعنی تکنیک حل مساله، از راهبردهای هیجانی ناکارآمد و اسنادهای بیرونی« یعنی این که علت اتفاقات و حوادث را به عوامل خارج از وجود خود مثلا شانس نسبت می دهند» بهره می گیرند، از منبع کنترل بیرونی برخوردارند یعنی این طور فکر می کنند که هیچ گونه اراده ای جهت تغییر شرایط نامطلوب خود ندارند و اغلب با تفکرات غیر منطقی خود« مثلا این تفکر که من آدم بدبختی هستم؛ حال من اصلا بهتر نخواهد شد؛ هیچ کس مرا دوست ندارد»، شرایط نامساعد را غیر قابل تغییر می دانند. از این رو در برابر سختی ها و ناکامی ها به زودی بردباری خود را از دست می دهند و بیشتر به صورت تکانشی واکنش نشان می دهند؛ یعنی زود برآشفته شده و بدون اینکه راه حل های بهتری را جستجو کنند سریع وارد عمل می شوند .

افزون بر آن، پایگاه هویت« یعنی این که من کیستم؟» در دختران فراری بیشتر از نوع پراکندگی است یعنی هنوز به یک خود منسجم از خویشتن دست پیدا نکرده اند و در این خصوص دچار سردرگمی می باشند. پایگاه هویت پراکندگی با راهبردهای مقابله ای کنار نیامدن، نادیده گرفتن مشکل و کاهش تنش در نوجوانان مرتبط است (1).

دختران فراری همچنین در سازه های « نقش های خانوادگی»، « حل مشکل» و « ابراز عواطف» عملکردی پایین تر از افراد بهنجار جامعه دارند (2).

برخی راهکارهای پیشنهادی
هرچه سطح احترام به خود، واقعیت سنجی، انعطاف پذیری، تحمل استرس، کنترل تکانه «اقدامات عجولانه»، شادکامی، خودآگاهی هیجانی« آگاهی و پذیرش احساسات و هیجانات خود»، مسولیت پذیری اجتماعی، حل مساله و هوش هیجانی کلی در دختران بالاتر باشد، خطر فرار آنها از خانه کمتر است؛ بنابراین در نظر داشتن نکات زیر در پیشگیری و درمان فرار از منزل می تواند مفید واقع شود:

از اینرو لازم است به افرادی که سابقه فرار از منزل داشته و یا در معرض این پدیده هستند کمک شود که:

1) بتوانند در شرایط استرس زا از سازمان های مربوطه از جمله بهزیستی درخواست کمک نمایند؛

2) راهبردهای حل مساله را فرا گرفته تا بتوانند از این راه، به حل و فصل مشکلات فردی، خانوادگی و اجتماعی خود بپردازند؛

3) بتوانند از طریق فراگیری مهارت تصمیم گیری، در برابر انتخاب های پیش آمده تصمیماتی بگیرند« مثلا انتخاب همسر» که در آینده کمتر دچار استرس شوند؛

4) بتوانند با دیگران به ویژه اعضای خانواده و دوستان خود روابط صمیمانه برقرار کرده تا در شرایط سخت زندگی از آن ها درخواست کمک نمایند؛

5) بتوانند در حد توان مسولیت هایی را در منزل پذیرفته و در حد توان خود کارهایی را انجام دهند؛« این کار وضع خلقی آنها را بهتر می کند»

6) در صورت لزوم عملکرد خانواده آنها از جمله ارتباط بین اعضای خانواده اصلاح شود تا از این طریق به کاهش استرس های خانوادگی وافزایش میزان شادابی خانواده، و در نتیجه افزایش شادابی آنها کمک شود.


منابع

1) مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران، سال پانزدهم، شماره 3، پاییز 88

2) فصلنامه علمی- پژوهشی رفاه اجتماعی، سال پنجم، شماره 19

3)مجله پژوهش زنان، دوره 2، شماره3، پاییز 1383

4) مجله پژوهش زنان، دوره 2، شماره3، پاییز 1383

5)مجله تحقیقات علوم رفتاری، دوره 7، شماره 1، 1388

 

اختلالات شخصیت

در متون تخصصی روان شناسی واژه شخصیت معمولا به عنوان یک برچسب تشخیصی کلی برای رفتار قابل مشاهده فرد و تجارب درونی و ذهنی او مورد استفاده قرار گرفته است. در اصطلاح عامیانه برای کسی که دارای رفتارهای نابهنجار باشد گاهی اصطلاح « بی شخصیت» به کاربرده می شود در حالیکه این واژه درست نبوده و باید گفت هر کسی دارای شخصیتی است، هر چند که این شخصیت دارای نارسایی هایی باشد. اختلال شخصیت زمانی مطرح است که صفات شخصیتی انعطاف ناپذیر و غیرانطباقی بوده و اختلال کارکردی و ناراحتی ذهنی برای فرد ایجاد نمایند. یعنی این صفات باعث شوند که در روابط بین فردی وی با دیگران اختلال جدی ایجاد شود.

میزان شیوع اختلالات شخصیت در جوامع مختلف بین 6 تا 9 درصد و در مواردی تا 15 درصد گزارش شده است و میزان شیوع در کل در زن و مرد یکسان می باشد.

شروع نشانه های اختلالات شخصیت در نوجوانی و اوان جوانی می باشد.علایم این اختلالات در طول زمان ثابت مانده و منجر به بروز اختلال در عملکرد اجتماعی فرد می شود.

بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت نسبت به مبتلایان به اختلال اضطراب، افسردگی، و وسواسی – جبری احتمال بیشتری دارد که درمان های روانپزشکی یا روانشناختی راقبول نداشته باشند همچنین در مورد رفتار غیر انطباقی خود احساس اضطراب نمی کنند. نیز بر خلاف اختلالات یاد شده از آنچه جامعه به عنوان علایم بیماری وی می شمارد معمولا اظهار ناراحتی نمی کنند و در نتیجه جهت اصلاح رفتارهای خویش که برای دیگران آزاردهنده است هیچگونه اقدامی انجام نمی دهند چرا که علت رفتارهای خود را به شرایط محیطی و سایرین نسبت داده و خود را از هرگونه تقصیری مبرا می دانند.

چهارمین نسخه راهنمای تشخیصی انجمن روانپزشکی امریکا (DSM- IV ) انواع اختلالات شخصیت را در سه گروه عمده قرار داده که هر اختلال در یکی از این سه طیف جای می گیرد.

گروه A شامل اختلال شخصیت اسکیزویید، اختلال شخصیت پارانویید واختلال شخصیت اسکیزوتایپال هستند. ویژگی اصلی این گروه این است که این افراد دارای احساسات، رفتارها و افکار عجیب و غریب هستند طوری که افراد سالم کمتر ممکن است این چنین حالاتی را تجربه کنند.

گروه B شامل اختلال شخصیت نمایشی،اختلال شخصیت خودشیفته، اختلال شخصیت ضد اجتماعی و اختلال شخصیت مرزی می باشند . ویژگی اصلی افرادی که در این گروه قرار دارند این است که هیجانی و بازیگر بوده ، اطرافیان را به راحتی تحت تاثیر خود قرار داده و در احساسات، افکار و رفتارشان ثبات چندانی ندارند.

گروه C شامل اختلال شخصیت دوری گزین ، اختلال شخصیت وابسته، اختلال شخصیت وسواسی – جبری و اختلال شخصیت منفعل – مهاجم می باشد. ویژگی عمده افرادی که در این گروه جای دارند این است که اغلب مضطرب و بیمناک به نظر می رسند.

همانطور که ذکر شد فردی که دارای اختلال شخصیت باشد اولا رفتارهای نامطلوب خود در روابط بین فردی را مشکل به حساب نمی آورد ثانیا آن را به گردن دیگران می اندازد و ثالثا تمایلی به تغییر ندارد؛ از این رو زندگی کردن با چنین فردی واقعا دشوار می باشد(نویسنده).

وجود اختلالات شخصیت در بین همسران گاهی آنچنان زندگی را به کام آنان تلخ نموده که جهت کاستن از رنج های طاقت فرسای ایجاد شده به سمت انواع و اقسام آرام بخش ها و گاهی مواد افیونی و یا الکل و یا رفتارهای ناشایست دیگر روی آورده اند(نویسنده).

تجارب کلینیکی بیانگر این واقعیت است که در زوجین متقاضی طلاق یا زوجینی که با اختلافات مزمن زناشویی مراجعه می کنند همواره رد پایی از علایم اختلالات شخصیتی در یک زوج یا در هر دو نفر به چشم می خورد. شیوع اختلالات شخصیت در بین افراد مجرم و زندانی نیز خیلی بیشتر از جمعیت عادی می باشد از این رو وجود اختلالات شخصیت عامل مهمی در جهت حرکت افراد به سمت سایر ناهنجاری های فردی و اجتماعی محسوب می شود(همان).

نکته کلیدی در ارتباط با شناخت اختلالات شخصیت، جنبه پیشگیرانه آن به ویژه در بحث مربوط به انتخاب همسراست. همان طور که بیان شد شروع نشانه های اختلالات شخصیت از دوره نوجوانی بوده از این رو جوانانی که در صدد ازدواج هستند می توانند با شناخت دقیق این نشانه ها و با تحقیقات در باره گذشته فردی که قرار است وی را به عنوان همسر خود برگزینند می توانند به یک انتخاب مناسبتر برسند. مورد دیگری را که می توان با شناخت اختلالات شخصیت از آن سود ببریم، تنظیم صحیح روابط بین فردی با افرادی است که به نوعی دچار این اختلالات بوده و ما مجبوریم در یک مقطع زمانی کوتاه یا طولانی به جهت اشتراک در محیط کاری یا محیط زندگی با آن ها مراوده داشته باشیم(همان).

منابع :
۱) خلاصه روانپزشکی،تالیف: کاپلان - سادوک؛ ترجمه: دکتر نصرت ا... پورافکاری
۲) چکیده روانپزشکی بالینی، تالیف: کاپلان - سادوک؛ ترجمه: دکتر نصرت ا... پورافکاری


شخصیت مرزی

اختلال شخصیت مرزی یکی از انواع اختلالات شخصیتی است که علایم اصلی آن ناپایداری دایم و شدید در عواطف، خودانگاره، روابط بین فردی و تکانشگری است. بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، در مرز سایکوز و نوروز قرار دارند و ممکن است با علایم سایکوز ( توهم، اختلال در تصویر ذهنی از بدن خود و هذیان انتساب) همراه شوند که این علایم در پاسخ به استرس، ناتوانی جسمی، خودکشی یا رفتارهای آسیب به خود رخ می دهد(1).

از میان 10 اختلال شخصیت تعریف شده در چهارمین ویرایش کتابچه تشخیصی و آماری اختلالات روان ( DSM-IV-TR) اختلال شخصیت مرزی مهم ترین آن هاست (3).

شیوع

اختلال شخصیت مرزی 2-1 درصد جامعه را گرفتار می سازد و در نوجوانان شیوع بالاتری نسبت به بزرگسالان دارد(2).

اختلال شخصیت مرزی شایع ترین اختلال شخصیت در زمینه بالینی است و به طور کلی 15 درصد از بیماران روانپزشکی تشخیص اختلال شخصیت مرزی دریافت می کنند.

شیوع این اختلال با سطوح تحصیلی پایین تر ، بیکاری و مجرد بودن همبستگی دارد. زندگی کردن با این اختلال هم برای بیمار و هم برای نزدیکانش بسیار دردناک است.

با این حال علی رغم شیوع بالای آن ، این اختلال ناشناخته ترین و دیرتشخیص ترین بیماری روانی است. برخی اختلال شخصیت مرزی را یکی از مختل کننده ترین بیماری هایی می دانند که تاکنون در حرفه توانبخشی شناخته شده است (3).

ملاک های تشخیص

1) خودزنی

یکی از معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت مرزی، خودزنی ( self – mutilation) است که به صورت تکرار شونده با استفاده از اجسام برنده مثل تیغ، در نواحی قابل دسترس بیمار مانند ساعد و بازو رخ می دهد.

اطلاعات اخیر نشان می دهد 80% بیماران بستری با تشخیص اختلال شخصیت مرزی سابقه خودزنی دارند.

مشخص شده است بیمارانی که رفتارهای آسیب به خود بیشتری نشان می دهند در زمینه اجتماعی و روابط بین فردی مشکلات بیشتری دارند و وقتی سوء ظن، گوش به زنگی( startle response) و عصبانی بودن در بیماران با اختلال شخصیت مرزی همراه باشد، رفتارهای آسیب به خود بیشتر است.

این افراد جوانترند، پرعلامت تر هستند و افکار و اقدام به خودکشی در آن ها جدی تر و تهدید به خودکشی بیشتر است و دوره های دپرسونالیزاسیون و هذیان و دوره های افسردگی بیشتری را تجربه می کنند.

در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی همراه با رفتار خودزنی، پرخوری یا بی اشتهایی عصبی و اختلال افسردگی عمده بیشتر دیده می شود(1).

2) بی ثباتی عاطفی

 اصلی ترین معیار تشخیصی اختلال شخصیت مرزی بی ثباتی عاطفی است که منجر به خشم نامناسب، احساسات مزمن پوچی و سرعت بالای نوسانات خلقی  می شود.

مطالعات موجود نشان می دهند که بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی تغییرپذیری عاطفی بالا و شدت عاطفه بالاتری نسبت به مبتلایان به سایر اختلالات شخصیت دارند.

برخی نظریه ها نیز بر حساسیت افراطی بیماران شخصیت مرزی نسبت به محرکهای هیجانی تاکید دارند. لوین و همکاران دریافتند که بیماران مبتلا به شخصیت مرزی از نظر ظرفیت های پردازش هیجان با افراد گروه کنترل تفاوت دارند، به این صورت که آن ها در مقایسه با گروه های کنترل دشواری های بیشتری در بازشناسی، تمایز و یکپارچه ساختن هیجان ها دارند و با شدت بالاتری نسبت به محرکهای هیجانی پاسخ می دهند.

شواهد زیادی نشان می دهند که تنظیم و پردازش مناسب هیجان با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزه های مختلف زندگی مرتبط است(2).

3) رفتارهای خطرناک

افراد مبتلا اغلب درگیر رفتارهای خطرناک، از جمله خودجرحی عمدی و ژست های خودکشی، سوء مصرف الکل و مواد مخدر، رفتارهای جنسی ناایمن، سوء مصرف داروهای تجویز شده می شوند (3).

4) تکانشگری

تکانشگری به عنوان هسته اصلی و بعد زیربنایی این اختلال و نیز جنبه اساسی در فهم آسیب شناسی آن در نظر گرفته      می شود.

ولخرجی های زیاد، برقراری روابط جنسی ناایمن، سوء مصرف مواد و دارو، نمونه ای از رفتارهای تکانه ای آنان است. 22٪ آنان دچار الکلیسم هستند.

از میان افرادی که به دلیل سوء مصرف مواد بستری شده اند، 58٪ تا 60٪ آن ها اختلال شخصیت مرزی دارند.

23٪ زندانیان مرد و 20٪ زندانیان زن نیز به اختلال شخصیت مرزی دچارند. خودکشی و رفتارهای خود آسیب رسان در میان این بیماران امری رایج و معمول است.

80٪ آن ها در طی زندگی خود تاریخچه ای از اقدام به خودکشی دارند و 30٪ افرادی که به دلیل خودکشی می میرند، جزء بیماران مرزی هستند (4).

علل

تلاش های اولیه در راستای توضیح علل پیدایش اختلال شخصیت مرزی، توسط نظریه های روان کاوانه کرنبرگ، مسترسون ، رینسلی، آدلر و بویی ( به نقل از هلگلاند و تورگرسن) انجام پذیرفته است.

این افراد خشم مفرط، چه مادرزادی و چه ایجاد شده در اثر محرومیت، ممانعت والدین از تلاش های کودک برای استقلال و جدایی و کمبود همدلی والدین را به عنوان عوامل اساسی سهیم در ایجاد اختلال شخصیت مرزی مطرح نموده اند.

طیف گسترده ای از مطالعات تجربی انجام پذیرفته تصویر مشابهی از عوامل زمینه ساز پیدایش اختلال شخصیت مرزی از جمله تجارب تروماتیک مانند سوء استفاده جنسی و جسمی و سابقه جدایی های طولانی مدت در سنین کم یا فقدان والدین در اثر بیماری و طلاق را ارایه نموده اند(4).

نکته تربیتی

شواهد پژوهشی نشان می دهد که 75٪ از این بیماران زن بوده اند و به طور معمول نشانه های این اختلال در دوران جوانی شروع می شود.

با توجه به این که این سن، سن ازدواج و مادر شدن است، مادرانی که از اختلال شخصیت مرزی رنج می برند، در تربیت فرزندان خود با مشکل جدی روبه رو هستند.

مهارت های والدینی افرادی که بی ثباتی خلقی، تحریک پذیری و تکانشگری دارند، به گونه ای جدی صدمه می خورد. بنابراین، کودکان این افراد در خطر ابتلا به اشکال مختلف اختلالات روانی قرار دارند (4).

درمان

اقدامات درمانی متعددی با توجه به سبب شناسی این اختلال مورد استفاده قرار گرفته و از بین این درمان ها، رفتاردرمانی دیالکتیکی است که توسط مارشا لینهان در سال 1993 مطرح شده است و جزو درمان های شناختی – رفتاری بوده و بی ثباتی عاطفی و تکانشگری را هدف قرار داده و بهبودی زیادی را باعث شده است(5).

منابع

1) مجله علمی پزشکی قانونی/ دوره 12، شماره 1، بهار 1385، ص 26 و 25
2) مجله دانشگاه علوم پزشکی بابل، دوره شانزدهم، شماره 7، تیر 1393، ص 55
3) مجله پزشکی ارومیه، دوره بیست و پنجم، شماره چهارم، تیر 1393، ص 339 – 338
4) مجله علوم رفتاری/ دوره 11/ شماره 3/ 1392/ ص 158 – 157
5) فصلنامه روان شناسی بالینی، شماره یازدهم، سال سوم، تابستان 1392،ص 124