گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552
گفتاردرمانی  و روان شناسی بالینی علی کشمیری

گفتاردرمانی و روان شناسی بالینی علی کشمیری

کاشمر - امام 5 ؛ تلفن : 320 47 552 - 42 666 552

تاثیر آموزش های شناختی - رفتاری بر کاهش اختلافات زوجین

مطالعات بالینی اخیر که به زوج درمانی شناختی – رفتاری علاقه مند بودند، بر مولفه های شناختی مشکلات ارتباطی تمرکز کرده اند. همچنین مطالعات بسیاری بر اهمیت نقش عقاید و باورهای غیر منطقی و نادرست در نابسامانی های زناشویی تاکید دارند. الیس، علت تعامل زناشویی مختل را انتظارات غیر منطقی می داند که زوجین نه تنها در باره خودشان و دیگران بلکه راجع به خود رابطه زناشویی نیز دارند. ازدواج زمانی به هم ریخته و آشفته می شود که یک یا هر دو زوج دارای عقاید غیر عقلانی از جمله تفکرات اغراق آمیز، خشک، غیر منطقی و جبرگرایانه هستند. انتظارات غیر منطقی و طاقت فرسا قطعا ایجاد ناکامی و شکستی می کند که اغلب با تعاملات منفی در ارتباط است.


 الیس معتقد است که نگرش ها و تصورات غیر منطقی افراد می تواند در ایجاد رابطه عاطفی ناکارآمد نقش به سزایی ایفا نماید.


همچنین آئرون بک معتقد است که مهمترین علت مشکلات زناشویی و روابط انسانی، سوء تفاهم است. به اعتقاد او تفاوت در نحوه نگرش افراد باعث بروز اختلافات و پیامدهای ناشی از آن می شود.در نتیجه نباید تصور کرد که پایه اختلافات، همواره ناشی از سوء نیت و یا بد ذاتی طرفین یا یکی از آن هاست، بلکه در بیشتر موارد، اصطکاک زوجین ناشی از این واقعیت است که هر یک از آن ها صادقانه، مساله را به نحو متفاوتی می بینند.


به طور کلی از دیدگاه روان شناسان شناختی، شخصیت طرفین در ازدواج، سبک های دلبستگی زن و مرد، هماهنگی و همسانی نیازهای بنیادین زوجین، باورهای ارتباطی ، انتظارات غیر منطقی از یکدیگر و پختگی و بلوغ عاطفی بر ساختار کانون ازدواج اثر مستقیم و مهم دارند.از طرفی ، پژوهش های اخیر توسط شناخت گرایان و زوج درمانگران شناختی تاکید می کنند که از میان تمام عوامل، متغیرهای شناختی در رضایت مندی و سازگاری زناشویی نقش مهمتری را ایفا می کنند. همچنین از میان متغیرهای شناختی ، « انتظارات غیر منطقی زوجین از یکدیگر» و از میان عوامل غیر شناختی« بلوغ عاطفی» نقش مهم تری را در پدیدآیی ، ساخت و تحول رابطه زناشویی دارند.

ازدواج موفق نه تنها مستلزم بلوغ جسمانی است، بلکه بلوغ عاطفی با آمادگی های احساسی – هیجانی نیز از شرایط لازم در تحقق مطلوب آن است. البته برای بلوغ عاطفی، احراز شناخت های ویژه از روابط درست زوجین کافی نیست، بلکه آگاهی از ویژگی های روانی خویشتن و همسر و امکان مدیریت صحیح هیجان ها در زوجین نیز ضروری است.

باید جوانان از احساس مشترک یا توان « خود را به جای دیگری گذاشتن» برخوردار شوند. به عبارت دیگر، بیاموزند که آن چه بر خود نمی پسندند، بر همسر خویش نیز روا ندارند. گذشته از این، بلوغ عاطفی با آمادگی احساسی – هیجانی مستلزم شناخت واقعیت های اجتماعی و مخصوصا جهات مثبت و منفی آنها است.

زوجین باید فراگیرند که هیچ پدیده اجتماعی( از جمله ازدواج و زندگی زناشویی) فاقد جنبه های منفی و مخاطره آمیز نیست.

به طور خلاصه هنگامی که انتظارات زوجین از یکدیگر منطقی و متعارف است، آنها در وضعیت بهتری برای برقراری یک رابطه خوب قرار دارند و بهتر می توانند انتظارات خود و همسرشان را برآورده نمایند. همچنین هنگامی که شخصیت یکی از زوجین( یا هر دوی آنها) نابالغ باشد ، بسیار سخت است که یکدیگر را درک کنند. در این وضعیت هرکدام از آن ها با خودخواهی و خودمحوری تمایلی به درک نیازهای طرف مقابل نخواهند داشت و تنها به نیازهای خود توجه می نماید. مسلم است که در چنین شرایطی میزان رضایت مندی زوجین از یکدیگر، بسیار کم خواهد بود.

تحقیقات مختلف نشان داده است که آموزش های شناختی – رفتاری در مقایسه با عدم درمان و حتی تلاش زیاد درمانگر برای کاهش آشفتگی افراد، ارجحیت دارد.

همچنین نتایج تحقیقات دیگری حاکی از آن است که آموزش های شناختی – رفتاری ضمن آن که مهارت های ارتباطی زوجین را بهبود می بخشد، تعارض های مخرب را کاهش داده و مثبت اندیشی در روابط روزمره را افزایش می دهد. مثبت اندیشی نیز به شناخت های درست از همسر و برقراری رابطه صحیح می انجامد و رضایت مندی از روابط بین آن ها را افزایش می دهد. از اینرو به نظر می رسد با آموزش های شناختی – رفتاری می توان به بهبود وضع خانواده و بالا بردن سطح رضایت مندی زناشویی کمک کرد.

تاثیر بازی درمانی بر درمان اختلالات رفتاری کودکان

کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری، خانواده، آموزشگاه و اجتماع را با مسائل و دشواری های گوناگونی مواجه می کنند و آن ها را نیز در برابر آشفتگی های روانی – اجتماعی دوران نوجوانی و حتی بزرگسالی آسیب پذیر می سازند. پژوهش های مختلف نشان می دهد که تقریبا 30 درصد کودکان و نوجوانان در طول زندگی خود یک اختلال روان پزشکی قابل تشخیص را تجربه خواهند کرد. تعداد کودکانی که وخامت مشکلات آنان در حدی است که نیاز به درمانگری را مطرح می کند در حدود 15 تا 22 درصد تخمین زده شده است.


 یکی از روش های مورد استفاده در بهبود مشکلات رفتاری کودکان، بازی درمانی است. بازی افکار درونی کودک را با دنیای خارجی او ارتباط می دهد و باعث می شود که کودک بتواند اشیای خارجی را تحت کنترل خود درآورد. بازی به کودک اجازه می دهد تا تجربیات، افکار، احساسات و تمایلاتی را که برای او تهدیدکننده هستند، نشان دهند.


بازی درمانی رویکردی ساختارمند و مبتنی بر نظریه درمان است که فرایندهای یادگیری و ارتباط سازگارانه و بهنجار کودکان را پایه ریزی می کند. در بازی درمانی به کودک فرصت داده می شود تا احساسات آزاردهنده و مشکلات درونی خود را از طریق بازی بروز دهد و آن ها را به نمایش درآورد.


پژوهش های انجام شده در رابطه با روش ها و مداخله بازی درمانی در کاهش اختلال های هیجانی و رفتاری کودکان، هر کدام اثربخشی این روش را نشان داده اند که در اینجا توجه شما را به نتایج پاره ای از پژوهش های انجام شده خارجی و داخلی در باره تاثیر بازی درمانی بر درمان اختلالات رفتاری کودکان جلب می نمائیم.

در پژوهش دایک وویدس (2001) با استفاده از بازی درمانی بر روی کودکان پیش دبستانی به منظور بهبود مشکلات هیجانی آن ها به کار گرفته شد، نتایج حاکی از کاهش قابل ملاحظه ای از مشکلات هیجانی بوده است.

در مطالعه ای که توسط مک گیو(2000) با عنوان بررسی اثربخشی بازی درمانی گروهی بر کاهش مشکلات رفتاری، افزایش سازگاری عاطفی، بهبود مفهوم و افزایش خودکنترلی در شمال تگزاش با نمونه ای به اندازه 30 نفر بر روی کودکان پیش دبستانی انجام شد نتایج پژوهش حاکی از آن بود که تمایلات مثبت در رفتار کودکان ایجاد شد.

باگرلی و پارکر(2005) بیان کردند که بازی درمانی بر یادگیری، خودکنترلی، مسولیت، ابراز احساسات، احترام گذاشتن، پذیرش خود و دیگران، بهبود مهارت های اجتماعی، عزت نفس، کاهش افسردگی و اضطراب موثر است.

در مطالعه ای که توسط دانجر(2003) بر روی کودکان پیش دبستانی در شمال تگزاس انجام شد نتایج نشان داد که استفاده از بازی درمانی به عنوان یک راه کار مداخله ای موثر برای کودکان دارای مشکلات زبانی، رشد مهارت های زبان بیانی – دریافتی را بهبود نمی بخشد، ولی باعث کاهش اضطراب در کودکان می شود.

در پژوهشی که توسط هنیز (1993) با هدف بررسی تاثیر بازی درمانی بر اختلالات رفتاری کودکان 8 – 5 ساله انجام شد، داده ها حاکی از این بود که بازی درمانی به کاهش اختلالات رفتاری کودکان منجر شده است.

یافته های دگراویرارگاران (1994) بر روی کودکان دارای اختلال رفتاری پرخاشگری نشان می دهد که بازی درمانی بر سازگاری و کاهش مشکلات کودکان دارای اختلال رفتاری پرخاشگری موثر بوده است.

در مطالعه ای که توسط زارع و احمدی (1386) بر روی کودکان 7 تا 9 ساله مرکز شبانه روزی شهید رضایی اقلید با نمونه ای به حجم 6 نفر انجام شد، نتایج تحقیق گویای آن بود که جلسات بازی درمانی گروهی به شیوه شناختی – رفتاری موجب کاهش مشکلات رفتاری شده است.

طبق مطالعه انجام شده توسط زارعپور، خشکناب، کاشانی نیا (1388) به عنوان اثربخشی بازی درمانی گروهی بر میزان افسردگی کودکان، نتایج تحقیقات نشان دهنده اثر بخشی بازی درمانی بر کاهش افسردگی کودکان در سطح معناداری بوده است.

در پژوهشی که توسط جنتیان و نوری (1385) در مورد اثربخشی بازی درمانی مبتنی بررویکرد شناختی – رفتاری بر شدت علائم اختلال بیش فعالی/ کمبود توجه انجام شد، دریافتند که از بازی درمانی می توان به عنوان یک روش درمانی موثر برای این کودکان استفاده کرد.

باعدی (1380) نشان داد بازی درمانی شناختی – رفتاری در کاهش پرخاشگری کودکان مبتلا به اختلال سلوک موثر بوده است. امجدی (1385) در پژوهش با عنوان بررسی تاثیر بازی درمانی به شیوه شناختی – رفتاری بر کاهش مشکلات پرخاشگری دانش آموزان دبستانی نشان داد بازی درمانی بر کاهش پرخاشگری کودکان موثر بوده است.

و بالاخره در تحقیقی که توسط ملک و همکاران (1392) انجام شد این نتیجه حاصل شد که بازی درمانی در درمان اختلالات رفتاری کودکان دچار اختلال در خواندن موثر بوده است.


منبع : مجله ناتوانایی های یادگیری، دوره 2، شماره 4، تابستان 1392، ص144-141

 

تاثیر شناخت درمانی در درمان افسردگی

به طور کلی، افسردگی حالت هیجانی است که با غمگینی، نگرانی، احساس گناه، کناره گیری از دیگران، کاهش خواب،اشتها و میل جنسی، از دست دادن علاقه و کسب لذت از فعالیت های عادی مشخص می شود. برای این افراد، تمرکز و توجه، کار طاقت فرسایی به شمار می رود. درک و فهم آنچه می خوانند یا از دیگران می شنوند، مشکل است. بسیاری از آن ها ترجیح می دهند تنها بنشینند. وقتی با مساله ای رو به رو می شوند، راهبردهایی برای حل مساله به ذهنشان نمی رسد. به بهداشت فردی کمتر بها می دهند و شکایات متعدد هیپوکندریایی، مثل دردهای متعدد بدون منشاء جسمانی دارند و به طور کلی، دراکثر مواقع نگران و اندوهگین هستند.

افسردگی، اختلال تهدید کننده زندگی به شمار می رود که با بالا بودن خطر خودکشی، افت شدید عملکرد و افزایش مشکلات زندگی همراه است.

افسردگی، دومین اختلال شایع روان شناختی است که سالیانه در سراسر جهان حدود 100 میلیون نفر به آن مبتلا می شوند. تحقیقات انجام شده در ایران نیز نشانگر شیوع نسبتا بالای افسردگی در جامعه ایرانی است. بعضی از مولفین بر این باورند که افسردگی در طول 50 سال گذشته به طور مرتب افزایش یافته و در عین حال، سن شروع آن نیز کاهش یافته است. پیش بینی می شود این اختلال از لحاظ فراوانی ( بعد از اختلالات قلبی – عروقی) در سال 2020 در مرتبه دوم بیماری های وخیم قرار گیرد . امروزه حدود 450 میلیون نفر از مردم دنیا از یک بیماری روانی یا رفتاری رنج می برند و بیش از 150 میلیون نفر از مردم دنیا در هر برهه از زمان از افسردگی رنج می برند. آمار شیوع افسردگی در بین مردان 15 – 10 درصد و در بین زنان 25 – 15 درصد گزارش شده است.

 هم چنین افسردگی در بین همه بیماری های جسمی و روانی در بین زنان 45 – 15 سال شایعترین بیماری شناخته شده است و در بین بیماری های عصبی و روانی، شایع ترین بیماری شناخته شده است« حدود 20 درصد». مطالعات انجام شده بر روی گروه های دانشجویی نیز نشان می دهد که 78 درصد از دانشجویان دانشگاه ها از بعضی از نشانه های افسردگی رنج می برند و 46 درصد آن ها تا اندازه ای دچار افسردگی شدید هستند که نیاز به خدمات تخصصی دارند.

ممکن است دلایل مختلفی برای افزایش شیوع و کاهش سن شروع وجود داشته باشد. شاید یکی از دلایل عمده، وجود چالش های فراوان فراروی افراد جوان و فقدان ساخت های حمایتی قدیمی و سنتی در دنیای مدرن امروزی است.

همچنین نتایج پژوهش ها حکایت از آن دارد که افسردگی در زنان دو برابر مردان دیده می شود و شیوع آن به ویژه در افراد 45 – 15 ساله در حال افزایش است. چندین عامل اجتماعی با بالاتر بودن شیوع افسردگی در زنان ارتباط داده شده اند که شامل رویدادهای منفی زندگی، فقدان حمایت اجتماعی، روابط منفی بین فردی، حوادث رشدی مثل سختی ها و ناملایمات دوره کودکی مثل از دست دادن والدین به دلیل مرگ یا طلاق، مورد سوء استفاده جنسی یا فیزیکی قرار گرفتن و سبک های ضعیف والدینی مثل طرد کردن، عدم محبت، حمایت یا انتقاد بیش از اندازه که موجب مشکلات بین فردی در دوره کودکی می شوند.

شواهدی وجود دارد که فقدان حمایت اجتماعی و عدم صمیمیت با افراد مهم زندگی، نقش مهمی در شکل گیری افسردگی ایفا می کند. پژوهش های متعددی ارتباط ثابتی را بین افسردگی و ناهماهنگی زناشویی نشان داده اند. زوج هایی که یکی از آنان افسرده است، غالبا ارتباط آشفته ای را تجربه می کنند. به علاوه ازدواج های ناهماهنگ عامل خطری برای افسردگی است، در مقابل رضایت زناشویی با کاهش خطر ابتلا به افسردگی همراه است. همسرانی که اختلاف دارند، افسرده تر هستند، رفتاری خصمانه تر و خلقی مضطرب تر دارند.

نتایج پژوهش شمسائی و همکاران(1387) نشان داد که هر سه روش دارودرمانی، شناخت درمانی و شناخت درمانی توام با دارودرمانی، در درمان افسردگی موثر هستند؛ اما در مقایسه با یکدیگر، روش شناخت درمانی توام با دارودرمانی، از دو روش دیگر موثرتر می باشد. بررسی های دیگری نشان داده اند که شناخت درمانی بک از درمان های تایید شده برای افسردگی است و سودمندی آن در چند بررسی گزارش شده است. در این بررسی ها اثر درمانی آن را با داروهای ضد افسردگی برابر و یا برتر از آن گزارش نموده اند . این روش در پیشگیری از عود اختلال نیز کارایی دارد. تحقیقات نشان می دهد که درمان شناختی موثرتر از روان درمانی حمایتی و روان درمانی تحلیلی است..

شناخت درمانی که آئرون بک پدیدآورنده آن است بر دگرگونی های شناختی که فرض می شود در شکل گیری اختلال افسردگی نقش داشته باشد، متمرکز است. هدف شناخت درمانی رفع دوره های افسردگی و پیشگیری از عود آن ها از طریق شناسایی شناخت های منفی، ایجاد روش های اندیشیدن متفاوت و انعطاف پذیر و مثبت و تمرین پاسخ های شناختی و رفتاری است.

اکثر مطالعات نشان داده اند شناخت درمانی از نظر تاثیر با دارودرمانی برابر است و با اثرات جانبی کمتری نسبت به دارودرمانی همراه است و ضمنا پیگیری آن نیز بهتر انجام می گیرد. همچنین در پژوهشی این نتیجه به دست آمد که پاسخ دهندگان به دارودرمانی نسبت به پاسخ دهندگان به شناخت درمانی ، پس از تکمیل دوره درمانی به احتمال دو برابر در معرض عود مجدد قرار دارند. همچنین در مورد اثربخشی مداخلات درمانی برای افسردگی نتایج پژوهش های انجام شده توسط ماینورس و همکاران و شوبرگ و دیگران نشان داده است که درصد فروکش کردن بیماری پس از 8 – 3 ماه با داروهای ضد افسردگی سه حلقوی 52 – 48 درصد و روان درمانی ( شناختی یا بین فردی) 60 – 48 درصد بوده است.


منابع :

1 ) مجله علوم رفتاری، دوره 4، شماره 1، بهار 1389، صفحات 21 – 17
2 ) مجله علمی دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی – درمانی همدان، دوره پانزدهم، شماره1، بهار 1387، شماره مسلسل 47، ص 21 – 16
3 ) مجله تازه های علوم شناختی، سال 8، شماره 2، 1385، ص 12– 20

تاثیر آموزش مهارت های زندگی بر افزایش بهداشت و سلامت روان

در سال 1996 میلادی، سازمان بهداشت جهانی به منظور پیشگیری و همچنین افزایش سطح بهداشت روانی افراد و جامعه، برنامه ای با عنوان آموزش مهارت های زندگی تدوین کرد. اصطلاح مهارت های زندگی به گروه بزرگی از مهارت های روانی، اجتماعی و بین فردی اطلاق می شود و می تواند به افراد کمک کند تا تصمیمات خود را با آگاهی اتخاذ نمایند، به طور موثر ارتباط برقرار کنند، مهارت های مقابله ای مدیریت شخصی خود را گسترش دهند و زندگی سالم و بارآوری داشته باشند.

 
1) ارتباط و روابط بین فردی که شامل مهارت های روابط بین فردی، مهارت مذاکره و نه گفتن، همدلی، مشارکت و کار گروهی و مهارت طرفداری کردن است؛

2) مهارت تصمیم گیری و تفکر انتقادی که شامل مهارت های حل مشکل و تصمیم گیری و مهارت تفکر انتقادی است ؛


3) مهارت مقابله و مدیریت شخصی که شامل مهارت هایی برای افزایش منبع کنترل، مهارت های مدیریت احساسات و مهارت مدیریت استرس است.


در سال 1996 میلادی، سازمان بهداشت جهانی به منظور پیشگیری و همچنین افزایش سطح بهداشت روانی افراد و جامعه، برنامه ای با عنوان آموزش مهارت های زندگی تدوین کرد.


اصطلاح مهارت های زندگی به گروه بزرگی از مهارت های روانی، اجتماعی و بین فردی اطلاق می شود و می تواند به افراد کمک کند تا تصمیمات خود را با آگاهی اتخاذ نمایند، به طور موثر ارتباط برقرار کنند، مهارت های مقابله ای مدیریت شخصی خود را گسترش دهند و زندگی سالم و بارآوری داشته باشند.


یونیسف (2003) در آخرین طبقه بندی، از مهارت های زندگی، سه طبقه کلی همراه با زیر طبقات آن را به شرح زیر ارایه کرده است:


1) ارتباط و روابط بین فردی که شامل مهارت های روابط بین فردی، مهارت مذاکره و نه گفتن، همدلی، مشارکت و کار گروهی و مهارت طرفداری کردن است؛


2) مهارت تصمیم گیری و تفکر انتقادی که شامل مهارت های حل مشکل و تصمیم گیری و مهارت تفکر انتقادی است ؛


3) مهارت مقابله و مدیریت شخصی که شامل مهارت هایی برای افزایش منبع کنترل، مهارت های مدیریت احساسات و مهارت مدیریت استرس است.


هدف از آموزش مهارت های زندگی، افزایش توانایی های روانی، اجتماعی و در نهایت پیشگیری از ایجاد رفتارهای آسیب زننده و ارتقای سطح سلامت روان است.


انتظار می رود که هر فرد پس از دریافت آموزش مهارت های زندگی، به توانایی هایی از جمله کسب خودآگاهی، عزت نفس، برقراری ارتباط با دیگران، توانایی همکاری، توانایی کنارآمدن با احساسات و فشارهای روحی، توانایی ابراز آرزوها و امیدها، دست یابد.


شجمن، زیپورا، لوی و میرا (2005) در پژوهشی، تاثیر آموزش مهارت های زندگی را بر ارتقای عزت نفس و ادراک معلمان از محیط کار، مورد بررسی قرار داده، نشان دادند که این آموزش ها منجر به بهبود ادراک از محیط کار و ارتقای میزان عزت نفس معلمان شده است. کمبل و باکستر(2006) در پژوهشی، تاثیر آموزش مهرت های زندگی را بر موفقیت دانشجویان، مورد بررسی قرار داده و به این نتیجه دست یافتند که آموزش مهارت های زندگی در انتقال موفقیت آمیز دانشجویان از دانشگاه به محیط کار، تاثیر مثبت و معنادار ایجاد می کند. همچنین، تایر آموزش مهارت های زندگی در ارتقای میزان عزت نفس، سازگاری اجتماعی، ارتباط بین فردی، افزایش مهارت حل مساله و راهبردهای مقابله ای و افزایش میزان سلامت روان به تایید رسیده است( رزنبرگ، 1990، الیاس و همکاران، 1991، گیلبرت و اورلیک، اسپواک و شور، مکنیل و همکاران، 1990؛ به نقل از بابادی، 1381).


ویچروسکی (2000) نشان داده است که آموزش مهارت های زندگی، موجب افزایش عزت نفس و انعطاف پذیری در مقابل تغییرات شده و نگرش های مثبت در جهت احساس خودکفایی را ارتقاء می بخشد.


آلبرتین و دیگران(2001) به این نتیجه دست یافتند که آموزش مهارت های زندگی موجب افزایش نقش فعال در زندگی، مسولیت پذیری در محیط شغلی، برنامه ریزی برای آینده و توانایی تفکر انتقادی می شود.


تاثیر آموزش مهارت های زندگی در پیشگیری از HIV و ایجاد روابط جنسی سالم( شاماگونام و پریسیلا، 2006)، پیشگیری از استعمال سیگار و مواد مخدر( هانوینکل، 2004، زولینگر، سیول و همکاران، 2003) افزایش خلاقیت و بهداشت روان نوجوانان( مهاجر ایروانی، 1386) و سبک هویت و ابراز وجود دانش آموزان ( شهدایی، 1386) نشان داده شده است.


و بالاخره، در پژوهشی که توسط سپاه منصور( 1386) انجام شد، نشان داده شد که آموزش مهارت های زندگی در افزایش میزان خود احترامی، عزت نفس و سازگاری اجتماعی دانشجویان موثر بوده است.


منبع : مجله اندیشه و رفتار، دوره دوم، شماره 6، زمستان 1386، ص 87 -85 و 91).